سه رمان با سه سوژه همسان

  «سنگ صبور»، «گلیم‌باف» و «ناشاد»، سه رمان زن محور ‌اند که از سوی سه نویسنده متفاوت با نگرش نه چندان متفاوت در چند سال پسین منتشر شده ‌اند. این سه رمان به طرز شگفتی با هم مشابه‌اند؛ گویا از همدیگر الهام گرفته ‌اند. نمی‌توان گفت که این رمان‌ها محصول تقلید ‌اند ولی بدون شک مبتنی بر یک محورند. از سوی دیگر آن‌ها بازگوی جریان زنده‌گی زنان محروم افغان ‌اند؛ زنانی که در سال‌های پسین در محراق توجه جامعه جهانی و رسانه‌ها قرار داشته ‌اند، حالا نه با رویکرد جدی برای تغییر؛ بل همسان با یک سوژه عامه‌پسند برای رسانه‌های غربی و ذهن ماجراجوی خواننده‌گان سهل انگار و ساده اندیش آن.

در «ناشاد» ملال و انفعال، در «سنگ صبور» اعتراض به سرکوب تاریخی، خواهش تن و  لذت‌جویی جنسی و در «گلیم‌باف» بازنمایی سنت‌های دست و پاگیر جامعه پدرسالار بیشتر نمود دارند؛ در حین حال در هر سه رمان این نماد‌ها کم و بیش با هم التقاط یافته و پیچیده گی روابط سنتی، چیره‌گی باور‌های خرافی دیرپا، ژرفای بلاهت نگرش فرودستانه به زنان و شئ انگاری زنان را بازتاب داده ‌اند. اگر سخن لوسین گلدمن را بپذیریم که آفرینش، بازتاب آگاهی جمعی است که نویسنده آن را تدوین می‌کند، در حقیقت نویسنده‌گان این سه رمان همسان، آگاهی جمعی جامعه افغانستان و داد و ستد‌های سنتی آن را بازگو می‌کنند.

ادامه نوشته

روزنامه نگاری ادبی/ جلوه هایی از آفرینش ادبی در روزنامه نگاری

 

کتاب جدیدم به نام"روزنامه نگاری ادبی/ جلوه هایی از آفرینش ادبی در روزنامه نگاری" تا چند روز دیگر از چاپ خانه بیرون می آید. این هم  آستانه کتاب...

چند گپ به جای مقدمه

گپ نخست

در سال های آموزش در دانشکدة ژورنالیزم دانشگاه کابل، یکی از مفاهیمی که ما دانشجویان، را با انبوهی از ابهام و سردرگمی رو به رو می کرد، داستان نما (فیچر) و داستان نمایی (فیچر نویسی) بود. تعریف مشخص و پایه های اساسی آن را نمی توانستیم دریابیم و نوت های درسی هم به ما یاری نمی رساندند. ما همصنفان، از هم دیگر مایوسانه می پرسیدیم: "این داستان نما چه چیزی است؟" نوت های درسی را ورق می­زدیم و باز هم جستجوگرانه از همدیگر و از استادان میپرسیدیم: "چگونه می توان داستان نما نبشت و اساسات روزنامه نگاری را زیر پا نکرد؟"[1]

ناپیوسته گی و ناهمخوانی تعریف ها با حقیقتی که در کار رسانه یی حضور داشتند، هوشمندانه به ما اشاره می کردند که همگرایی لازم میان تعریف ها و زنده گی عینی و کار رسانه یی وجود ندارد.

روزنامه نگاریی که با ایدیولوژی آمیخته است و روزنامه نگاریی که شعار بی طرفی سر می دهد، هر دو، به گونه هایی، با گوهر کار رسانه یی در تناقض قرار دارند. در آن هنگام ما نمی دانستیم چگونه ممکن است، داستان نمایی کرد و حضور نویسنده را کتمان کرد؟ از کدام زاویة دید می توان آن را نبشت تا "من" خود را پنهان کرد؟ و آیا ایجاد زیبایی و لذت در قطعه روزنامه نگارانه به فرایند خبررسانی و گزارشدهی آسیب می رساند؟ یا این که بر عکس در رسانش پیام و برانگیختن مخاطبان کارآیی بیشتری دارد؟ و فراوان پرسش ها و دغدغه­هایی که ما و استادان ما را از تعریف واقعی و دقیق داستان­نما باز می داشت.

خود شیفته گی رسانه های ایدیولوژیک تا جایی است که هیچ گونه تفسیر انتقادی را نمی پذیرند و روزنامه نگاری غربی نیز سرسختانه ادعای بی طرفی مطلق دارد؛ در حالی که خود در بند سرمایه است.

هر دوی این دو، با شعارهایی میان خالی برای فربه سازی گروه خودی و اقتدار ایدیولوژی به تحمیق خواننده گان می پردازند. چنین هنجار رسانه یی حامل تفکر مسلط عوام زده است که به شکل سامان­مند به ویران سازی روشنگـری و سیاست عقـلانی و آزادی می پردازد. در چنین تفکری، سرمایه به تلقین مخاطبان می پردازد و این انگاره را عمومیت می بخشد که در روزنامه نگاری، خبرنگار، بیطرفی کامل خود را حفظ می کند. این در حالیست که رسانه ها با داده های خود چه در خبر و چه در داستان نما سو و سمت را مشخص می سازند؛ حتا اگر این داده ها توأم با ایدیولوژی گرایی نباشد- دست کم من این آموزه ها را به تجربه دریافته ام.

 

ادامه نوشته