روایت آیینه؛ روایتی از سرگشته گی نسل جنگ
بازتاب شخصیت ها و پرورش آنان در رمان های سنتی یکی از ویژه گیهایست که رمان امروز را از دیروز جدا می کند. در رمان های کلاسیک شخصیت ها به گونة سیاه یا سپید پرورش می یافتند و مطابق ذهنیت نویسنده و اخلاق حاکم جامعه، مورد پذیرش و یا عدم پذیرش واقع می شدند. قهرمان ها سوپرستار هایی بودند که انسان برتر را نمایش می دادند.
((عدالت شاعرانه))، مفهومی بود که تامس رایمر منتقد ادبی انگلیس در سال 1678 در کتاب ((تراژیدی های روزگار گذشته)) به کار برد. عدالت شاعرانه، از دیدگاه او این بود که در آثار ادبی شخصیت ها و منش های نیک، باید فرجام نیکو یابند و اشخاص پلید و نابکار به سرنوشت بد و بدبختی دچار شوند. این مفهوم در رمان ها و ادبیات داستانی امروز مقدار و جایگاهی ندارند. در رمان امروزی شخصیت های مطلق وجود ندارند. قهرمانانِ سیاه و سپید رنگ باخته اند و پایان رمان هم مبهم است؛ همان طوری که پایان زنده گی انسان مبهم است. رمان در جایی ختم می شود، اما در ذهن خواننده همچنان ادامه می یابد و حتا اگر تاثیر روایی آن بیشتر باشد، خواننده آن را در گوشه های ذهن خود نگاه می دارد؛ با تداعیی به یاد آن می افتد و انگاره های نویسنده و داوری های ذهن خود را در پیوند به آن به یاد می آورد.
با گفتن این مقدمه خواستم تصورات خود را در بارة رمان ((روایت آیینه)) نبشتة عزیز الله نهفته که در زمستان سال 1385 خورشیدی در شهر کابل به نشر رسیده است، بیان کنم.
عزیز الله نهفته را بیشترینه به نام شاعر می شناختم. چند داستان کوتاه ازش خوانده بودم. فکر می کردم که او شاعر خوبی است، اما چرا داستان می نویسد؟ وقتی روایت آیینه را خواندم، فکر کردم که او داستان نویس است، پس چرا شعر می سراید؟ حالا به یقین می گویم نهفته قبل از هر کار دیگری داستان نویس است.
"روایت آیینه" مرا لرزاند و با خود در یک فضای خاکستری و مه آلود برد. جایی که آبشخور پندار های نسل من است. روایتیست از سرزمین سوخته؛ آنجایی که ما تولد شدیم، رشد کردیم و پیش از این که به بالنده گی برسیم، چشم به پایان خط داشتیم. این رمان با دلهره آغاز می شود؛ دلهره یی که تا آخر خواننده را دنبال می کند.
"روایت آیینه" که دغدغه ها و زخم های پنهان روان فرد بیمار گون را روایت می کند ، گفتة ژان پل سارتر را به یاد می آورد که باری در مورد رمان معروف( خشم و هیاهو) ی فاکنر نبشته بود که "زندگي افسانهاي است که از زبان ديوانه یي نقل شود، آگنده از خشم و هياهو که هيچ معنايي ندارد."
دلهره، غصه و دغدغة شاه، شخصیت اصلی رمان، تنها ریشه در عشق ناکام او ندارد؛ شاه نماد نسل جنگ است. بیهوده گی و ابتذال دنیای ماشینی غرب نیز بر اندوهش می افزاید و بِل های مصرفیی که پیهم می رسند، نشانه یی از یک تکرار غم انگیز از سرگشته گی دنیای امروز است. شاه در دنیای مجازی زنده گی می کند. او وجود خویش را در واقعیت موجودحس نمی کند و درد غربت افزون بر درد جنگ، خون ریزی و عسرت بر شانه هایش سنگینی می کند.
یکی از ویژه گی های رمان مدرن، شکستن زنجیره یی وقایع است. شیوه های جدید روایت، دیگر خطی و افقی نیستند. "روایت آیینه" اگر به صورت خطی و افقی بیان شود، سوژة خیلی متفاوت و یا احیانا جالبی ندارد.
"بیست و شش سال می شد که همیشه وقتی خواب عجیبی می دید، می رفت دست شویی و رو به روی آیینه، خوابش را می گفت. نمی دانست در کودکی از که شنیده بود که اگر خواب را به آیینه بگویی، تعبیرش همیشه خوب است." (1)عزیز الله نهفته با گزارش این صحنه، روایت آیینه را وضاحت می دهد.
شاه، با مادرش زنده گی معمولی را پیش می برد، اما آمدن دو دختر دوگانه گی که والدین خود را ازدست داده اند و قرار است عمه شان به دنبال شان بیاید و آنان را با با خود به کشور آلمان ببرد؛ زنده گی شاه را تغییر می دهد. او عاشق یکی از این دو دختر می شود، بعد دختر ها ظاهرا به آلمان می روند و شاه نیز به دنبال شان می رود، اما دختر ها را در آنجا نمی یابد و بعد از سالها دلهره و عذاب و انتظار می داند که دختر ها اصلا به آلمان نرسیده اند، بلکه دلالان انسان، آنان را در دوبی نگهداشته اند تا از جسم شان بهره بگیرند. بعد تر دختر های بیمار و رنج سوده می میرند؛ اما داستان در همین جا تمام نمی شود بلکه در خواب ها و ذهن آشفته شاه ادامه می یابد و بعد از مرگ مادر، شاه برای رسیدن به آرامش، توصیه او را به کار می بندد و یک شب را تا صبح در زیر قبر مادر می خوابد و... شخص رابط در تمام این وقایع عارف، دوست شاه است که همه ماجرا ها را با هم پیوند می دهد.
نهفته، روایت آیینه را به گونة غیر متعارف آغاز کرده و خواننده را در آغاز با دلهره های شاه همراه و آشنا می کند. رمان از خواب ترسناکی آغاز می شود؛ خوابی که در پیش آیینه بازگو می شود تا تعبیر خوبی برایش دریافت گردد. این خواب ریشه در گذشتة زنده گی قهرمان دارد.
قهرمانی را که نهفته مطرح می کند به هیچ وجه قهرمان سنتی ادبیات داستانی نیست، یعنی نه شخصیت نیکوکار کاملا سپید و نه هم الزاما فرد بد کردار، بل شخص معمولی با زنده گی معمولی است و آن چه داستان را جالب می سازد، فضای وهم گونه و فلش بک هایی از گذشته اند که با حال پیوند می خورند. قبرستان، سگ و دختر زیبای در کفن پیچیده خواب های شاه را می سازند و او را وامی دارند که نامه های سربسته را که حقیقت زنده گیش را به رخش می کشند، باز کند. او از واقعیت فرار می کند و می خواهد که وجود خود را در غربت به فراموشی بسپارد. اما روح او در محیط غربت نمی تواند جایگاه خود را بیابد؛ از این رو برای فراموشی این غربت انتزاعی خود در جهان رویا ها فرار کرده و خواب هایش را در پیش آیینه بازگو می کند.
خواب ها بیشترینه بر محور عشق ناشناخته همان دختر سرچشمه می گیرند؛ دختری که با تصویر دو شخص در یک چهره معرفی می گردد و این دو گانه گی همچنان پایا و گنگ باقی می ماند. راوی و خواننده ها تا آخر نمی دانند که این دختر نازو است یا نازی. نازی و نازو تنها جسم و صورت مشابه ندارند، بل روح مشترک هم دارند؛ این روح مشترک سبب شده است که از همدیگر تفکیک نگردند. در حقیقت این دو با چهره همسان، نمود یک واقعیت استند که در دو بُعد همگونه حقیقت ظاهر شده اند. این دو صورت، دو حقیقتی استند که یک واقعیت را می رسانند و راوی در مورد هر دو، تعبیر همسان دارد چون هم اینند و هم آن. دو شخصیت دیگر داستان، مادر و عارف، هم بازتاب یک واقعیت را در دو صورت می دیدند و آنان هم تا پایان ندانستند که از نازی و نازو کدام یک بیشتر شاه را دوست می دارد و شاه به کدام یکی از آنان دلبسته است. دو گانه یی ها هم با تجاهل عارفانه تا آخر در دو قالب ولی با یک روح و اندیشه باقی می مانند و هیچ گاهی به دو بودن تن های شان اشاره نمی کنند:
"نازی و نازو، زیر و بم یک آهنگ بودند. بارها شاه وقتی به یاد آنها می افتاد، از خود می پرسید که اگر این ها دو نه، یک بودند، چه فرقی می داشت؟ شاه در پاسخ نمی توانست برای دو بودن آنها توجیهی داشته باشد. به یاد داشت که روزی از نازو یا نازی شنیده بود که، می دانی چرا ما دو تن هستیم؟ و بعد همو خود پاسخ داده بود:
- چرا که عشق تو آن قدر بزرگ است که برای یک تن بسیار زیاد است و خندیده بود." (1)
صحنه های عینی با پندار های ذهنی راوی گره می خورند. همین شگرد با این که در جایهای اوج داستان را می سازد در جاهایی هم باعث کمرنگ شدن دنیای شگفت ذهن راوی می گردد؛ به گونة مثال تجسم و تصویر شهر در برهه جنگ و وحشت زمان طالبان صورت گرفته و نویسنده کوشیده است که قطع دست را به جرم دزدی، به عنوان یک جزای شرعی که از طرف طالبان اعمال می شد، به نحوی صحنه پردازی کرده و در داستان جا بدهد. رمان در پیوند به همین رویداد فرعی که نا به جا به پیکر اصلیش چسپیده است، نازیبا می گردد. نامه های عارف به شاه که روایت از کنش های وحشیانه طالبان دارد، ناشیانه و گزارشی است:
"دوست عزیز! در این جا می خواهم آن خواب را که قبلاً تعبیر شده و بسیار وحشتناکتر از هر خوابی است، برایت تفسیر کنم. حالا در کابل گرسنهگی و فقر مانند سرمای زودرس به جان مردم شهر تاخته است. گرانی در بازار بیشتر از آن است که تو بتوانی تصور کنی. مردم نمیتوانند به سادهگی دو وقت نان بخورند. در پهلوی آن بیشتر مردم شهر این جا را ترک کردهاند. مصیبت روی تمام خانه های شهر تصویر خودش را نقش کرده، کسی به فکر کسی دیگر نیست." (1)
رمان با یک پردازش روحانی به فرجام میرسد. آرامش روانی شاه با یک شب خوابیدن در کنار گور مادرش فراهم می آید؛ وصیتی که مادر در روز های آخر عمرش داشت و شاید همین خواست، خواب های شاه را برهم زده بود:
" در آخرین لحظه مادر مرا به سویش با اشاره فراخواند و با آوازی که به سختی توانستم بشنوم گفت: " مرا در کنار نازی ونازو دفن کنید. شاه که آمد بگویید گورم را چند بار بغل بگیرد. یا یک شب زیر پایم بخوابد... شاید هردوی ما به آرامشی برسیم."
شعریت متن رمان، از زیبایی های دیگر این رمان است. قسمت های از آن به یک متن شسته و پیراسته شاعرانه می ماند:
"همین که از لا به لای قطرات آب، آیینه ظاهر شد، شاه روی جیوه های شفاف آیینه، جسد پاره پارهیی را دید که گلهء سگ های هار از گور دهن باز کردهیی بیرون کشیده بودند. پارچهء سپید کفن که دیگر به رنگ زرد استفراغ میمانست جر رفت و از لای آن چهره رنگ پریدهء دختر زیبایی نمایان شد.
شاه در آن لحظه متردد ماند که نازی است یا نازو و محو تماشا بود که هیولایی که ازنیم تنه به بالا سگ هاری را می مانست، دهن باز کرد- دهنی برابر به چندین دریچه- و جسد را بلعید..."
و یا:
"شاه همین که کلید را در قفل انداخت و دروازه، با ضجهء آرام گربهء کوچکی باز شد، اتاق - مانند بیوه زنی تنها- در ژرفای سرد تنهایی اش پذیرفتش."
به گفتة تیودور آدرنو، فاصلة زیبایی شناختی رمان نو، همچون زاویة دوربین سینما مدام تغییر می کند، گاهی خواننده را در پشت صحنه می گذارد و گاهی هم او را به جاهایی غیر ضروری رهنمایی می کند. در رمان نو، دیگر از طرح و اوج و چهار چوب توطئه که در گذشته ارکان رمان کلاسیک را می ساختند، کمتر خبری است. رویداد ها و ذکر روانی شخصیت ها، بدون این که نویسنده از قبل ساختاری را تعیین کند و یا در صنف های داستان نویسی ساختار های کلیشه یی را تلمذ کند، خود در ساختاری قرار می گیرند که به گونه یی رمان نو را توصیف می کنند. رمان نو (اوج معینی) ندارد و نداشتن این اوج هیچ گاهی سبب نمی شود تا رمان نویسی را حرفه یی و یا غیر حرفه یی بدانیم. فن آوری های عصر امروز، به تعریف های سنتی از رمان و نویسنده به شدت آسیب رسانده است، ولی این دلیلی بر این نیست که آن را اُفت رمان نویسی شمرده شود. به گفتة یکی از رمان نویسان رمان چارچوب ادبیی است که اوج ندارد و چون سیال و روان است انتها نمی پذیرد. از این دیدگاه نهفته، در داستان نویسی جدی است سوای این که چه فراز ها و فرود هایی در کار نبشتن خویش دارد.
رویکرد:
1. روایت آیینه. عزیز الله نهفته. متن پی دی اف
http://www.kabulnath.de/Salae_Soum/Rewajat_Aainah/Bakhash_1.html
شهرنوش برای طرح دیدگاههای گوناگون در عرصه های اجتماع، ادبیات و فرهنگ بنیاد نهاده شده است.