«سنگ صبور»، «گلیم‌باف» و «ناشاد»، سه رمان زن محور ‌اند که از سوی سه نویسنده متفاوت با نگرش نه چندان متفاوت در چند سال پسین منتشر شده ‌اند. این سه رمان به طرز شگفتی با هم مشابه‌اند؛ گویا از همدیگر الهام گرفته ‌اند. نمی‌توان گفت که این رمان‌ها محصول تقلید ‌اند ولی بدون شک مبتنی بر یک محورند. از سوی دیگر آن‌ها بازگوی جریان زنده‌گی زنان محروم افغان ‌اند؛ زنانی که در سال‌های پسین در محراق توجه جامعه جهانی و رسانه‌ها قرار داشته ‌اند، حالا نه با رویکرد جدی برای تغییر؛ بل همسان با یک سوژه عامه‌پسند برای رسانه‌های غربی و ذهن ماجراجوی خواننده‌گان سهل انگار و ساده اندیش آن.

در «ناشاد» ملال و انفعال، در «سنگ صبور» اعتراض به سرکوب تاریخی، خواهش تن و میل لذت‌جویی جنسی و در «گلیم‌باف» بازنمایی سنت‌های دست و پاگیر جامعه پدرسالار بیشتر نمود دارند؛ در حین حال در هر سه رمان این نماد‌ها کم و بیش با هم التقاط یافته و پیچیده گی روابط سنتی، چیره‌گی باور‌های خرافی دیرپا، ژرفای بلاهت نگرش فرودستانه به زنان و شئ انگاری زنان را بازتاب داده ‌اند. اگر سخن لوسین گلدمن را بپذیریم که آفرینش، بازتاب آگاهی جمعی است که نویسنده آن را تدوین می‌کند، در حقیقت نویسنده‌گان این سه رمان همسان، آگاهی جمعی جامعه افغانستان و داد و ستد‌های سنتی آن را بازگو می‌کنند.

هر سه رمان در متن جنگ حرکت می‌کنند. از جنگ مجاهدان با روس‌ها تا جنگ‌های داخلی، تسلط طالبان و مقاومت. هر سه رمان در عین حال بازگو می‌نمایند که تابو‌ها و کلیشه‌های جامعه پدرسالار در دوران جنگ چگونه شدت و گسترده‌گی بیشتری می‌یابند. با این که زنان در حاشیه‌های جبهه قرار دارند، اما آسیب‌های جنگ بیشتر سهم آنان می‌گردد و ارتباطی ندارد که آیا سهمی در جنگ داشته‌اند و یا خیر. جنگ، پدیده مردانه است چون این مردان ‌اند که جبهه و جنگ را رهبری می‌کنند، مگر آسیب‌های جنگ عادلانه تقسیم گردیده ارتباطی به جنسیت ندارد.

فضاهای هر سه رمان، خانه‌های نه چندان بزرگ و بسته‌یی اند. «ناشاد» و «گلیم‌باف» در اطراف شهر مزارشریف در فضای غیر شهری روایت می‌گردند، ولی «سنگ صبور»، فضای شهری دارد و دغدغه‌هایی که قهرمان آن را درهم پیچانده، متفاوت با دغدغه‌هایی شخصیت‌های دو رمان دیگر است.

در هر سه رمان، نویسنده گان به موضوعاتی اشاره کرده‌اند که به نحوی در جامعه سنتی افغانستان تابو به شمار می‌روند: بازتاب غریزه جنسی زنان و خواست‌های جنسی شان و اشاره به اندام‌های جنسی.  «سنگ صبور» این مسایل را خیلی عریان مطرح کرده است؛ رویکرد «ناشاد» محافظه کارانه است و «گلیم‌باف» در خط میانی این دو قرار دارد.

در «گلیم‌باف» با صراحت به سنت‌ها اشاره می‌گردد و گاهی هم قهرمان به شکل نامحسوس کوشش در پس زدن آنها دارد؛ در «ناشاد» سنت‌ها از سوی قهرمان پذیرفته شده و مو به مو اجرا می‌گردند، ولی "سنگ صبور" مستقیم بر سنت‌ها و تابو می‌تازد و آن‌ها را می‌شکند.

هر سه رمان، از نگاه زمانی خط طولانی ندارند. «گلیم‌باف» روایت یک روز زنده‌گی پاتو، «سنگ صبور» روایت برش کوتاه از زنده‌گی یک زن و «ناشاد» روایت بیست و چار ساعت زنده‌گی شاجان است. کوتاهی زمان نویسنده‌گان را ناچار ساخته است تا بیشتر با فلاش بک‌ها و تک‌گویی‌ها، پس زمینه، ماجرا و آدم‌های داستان را بازتاب دهند. از سوی دیگر این فشرده‌گی، نویسنده‌گان را با این ناگزیری درگیر کرده است تا بیشتر به تکنیک بیندیشند تا به قصه­گویی.

درون مایه «سنگ صبور» ارزش‌گزاری متفاوت به فردیت زنانه است و تقابل و ایستاده گی علیه ساختار‌ها را می‌نماید؛ با این هم یک چیز تصنعی و قلابی در آن وجود دارد که ذهن خواننده را خسته می‌سازد.

واژگون سازی نقش‌های جنسیتی در اثر جنگ، زن «سنگ صبور» را رییس خانواده نموده است. او با سازگاری با وضعیت بحرانی و جنگ، آشفته‌گی خود را سامان می‌بخشد تا از خانواده مواظبت کند. از سوی دیگر قهرمان «سنگ صبور» باسواد و روشنفکر می‌نماید. با این که در متن اشاره‌یی به آموزش و تحصیل او نگردیده است با این هم گپ‌های روشنفکرانه‌یی می‌زند و تفسیر‌های پر معنای فلسفی می‌نماید و خلاف شخصیت‌های «ناشاد» و «گلیم‌باف» شعور سیاسی دارد. چنین معلوم می‌شود که این زن برخاستگاه خانواده‌گی متفاوتی دارد با این که متن چنین چیزی را رد می‌کند:

«من هرگز نفهمیدم چرا خون و غرور برای شما مردان تا این حد به هم وابسته است.» سنگ صبور- ص ۳۳

بعد از مکث طولانی، ناگهان می‌گوید: «اما به من بگو، لذت از نظر تو چیست؟ ارضا شدن یا از میان برداشتن دوشیزه‌گی؟» سنگ صبور- ص ۱۰۷

«... چیز‌هایی که می‌گویم و کار‌هایی که انجام می‌دهم به خاطر صدایی است که از جایی دیگر به من فرمان می‌دهد و مرا راهنمایی می‌کند. این صدا که از حنجره‌ام بالا می‌آید، صدایی است که هزاران سال است در سینه مدفون شده است.» سنگ صبور- ص ۱۲۹

بر رخ کشیدن رنگ خون عادت ماهوار به همسر، هماغوشی با یک پسر جوان در مقابل همسر در حال اغما، خود ارضایی، اعتراف به خیانت در «سنگ صبور» بازتاب می‌یابند. در عالم واقع هم امکان بروز چنین کنش‌هایی فراهم است، اما خونسردی بانوی جوان در بازگویی آنها در مقابل شوهر به اغما رفته، در دنیای واقعی زن افغان جایی ندارند، حتا از نوع جسور و پرخاشگر آن. به این دلیل شخصیت زن در «سنگ صبور» واقعی نیست. چیزی میان واقعیت و ذهنیت است؛ ولی از آنجایی که این رمان در خط ریالیزم واقع است، چونین رویکردی خواننده را شگفتی‌زده می‌سازد و باورش را بر تصنعی بودن کنش‌های بانوی رمان قوت بیشتر می‌بخشد.

در «ناشاد» روایت از عادت ماهوار زنان رویکرد بیولوژیک دارد ولی در «سنگ صبور» این رویکرد فلسفی است. تابو شکنی و تاختن بر این کلیشه در «سنگ صبور» بیشتر برجسته است و قهرمان با افتخار از این خون صحبت می‌کند. در«ناشاد»، قهرمان در پی پنهان سازی آن است و در جریان حیض بیشتر خود را خوار و زبون حس می‌کند:

«با حرکت ناگهانی دستش را به پایین بدن و میان ران‌هایش می‌برد. چشم‌ها را می‌بندد با درد نفس عمیقی می‌کشد. انگشتانش را با خشونت میان پا‌هایش فرو می‌برد گویی می‌خواهد در آنجا تیغی فرو برد. نفسش را نگه می‌دارد، دستش را با فریادی خفه بیرون می‌کشد. چشم‌ها را باز می‌کند، نوک ناخن‌هایش را می‌بیند: «خیس هستند. خیس از خون. به سرخی خون. دستش را جلوی نگاه گم‌شدة مرد می‌گیرد» ببین این‌‌ همان خون پاک من است. بین خون عادت و خون پاک، چه تفاوتی وجود دارد؟ چه کراهتی در این خون است؟ دستش را به سمت بینی مرد پایین می‌آورد «تو از این خون متولد شدی! این از خون خودت هم پاک‌تر است!» سنگ صبور- صص ۳۳-۳۴

«... لتة بی‌نمازی‌ات را از خشتکت می‌کشی و بدون این که نگاهش کنی،‌‌ همان طور که دامنت را زیر زناق و روی سینه‌ات نگاه داشته‌ای، در هم می‌پیچانی‌اش. زانوانت را که لاشتیک اِزار می‌فشاردشان اندکی خم می‌کنی، سینه‌هایت را که پس داده‌ای به جلو خم می‌کنی و خودت را با لته پاک می‌کنی و باز هم در هم می‌پیچانیش و خون و تری را در قات‌هایش پت می‌کنی و می‌اندازیش در گوشه کناراب، پهلوی دیوار ریختة کناراب که پخچ‌تر از قد تو است.» ناشاد- ص ۲۸

متن «سنگ صبور» شاعرانه است. مثل این که قهرمان زنده‌گیش را با شعر و فلسفه نمایش می‌دهد. این رمان در کنار این که رمان زن محور است، خلاف دو رمان دیگر، یک متن فلسفی پر از اندیشه نیز است و از جدال تن و روح و تناقض آموزه‌های دینی سخن می‌گوید. قداست تن، در این رمان هنرمندانه مطرح می‌گردد:

«... ناگهان با صدایی که بی‌‌‌نهایت پر طنین است شروع به حرف زدن می‌کند «اگر هر مکتبی بیان یک داستان است. بیان یک واقعیت است بنا بر این سنگ صبور من داستان ما هم یک مکتب است. مکتب خاص ما.» زن راه می‌رود «هستی و وجود ما در جسم ما خلاصه می‌شود. زن می‌ایستد» جسم هر یک از ما با اسرار، آلام، رنج‌ها و لذات خودش...» سنگ صبور- ص ۱۳۳

نویسندة «سنگ صبور» با دید فلسفی شخصیت پردازیی می‌نماید که میان ریالیزم و سورریالیزم حرکت می‌کند. این شخصیت برای تن خود می‌جنگد:

«... همیشه می‌گفتی: خدا می‌خواهد تو را تنبیه کند! «با حرکت سر می‌گوید:» نه «و بعد با صدایی واضح اضافه می‌کند:» اشتباه نکن! شاید این مجازات و کیفر توست! او تو را زنده نگهداشته برای این که تو، خودت ببینی که من چه کار‌ها که می‌توانم با تو بکنم. او دارد از من یک دیو می‌سازد... برای تو، علیه تو! بلی من دیو تو هستم! از گوشت و استخوان!» سنگ صبور- ص۶۷

در زبان و روایت داستانی، محمد حسین محمدی نویسندة «ناشاد»، موفق‌تر است. او چنان حس همذات‌پنداری قویی را در متن ایجاد می‌کند که تا مدت‌ها هراس‌اش در ذهن خواننده باقی می‌ماند. اساساً با این رویکرد، محمدی نویسنده قویی است که خواننده را در فضای پر از وهم و جنون زده‌گی شخصیت‌ها داخل می‌کند. این همذات‌پنداری در «سنگ صبور» خیلی کمرنگ است. از این دریچه این رمان بیشتر سورریال است تا ریال.

«زبانت را مزه‌مزه می‌کنی. دست می‌بری و باز گل خشک را از قات بوجی‌های گندم می‌کشی. در پیش بینی‌ات می‌گیری‌اش. بوی می‌کنی‌اش. بوی می‌کنی‌اش و بویش را به درون شش‌هایت کش می‌کنی. باز به لب‌هایت نزدیک می‌کنی. آرام، انگار می‌خواهی کسی را ماچ کنی. گِل را در بین دو دندان پیشت می‌مانی. دندا‌‌نهایت روی گل را خراش می‌دهند و آب دهانت با گل خشک گت می‌شود. زبانت را به کام می‌چسپانی و جدا می‌کنی. باز زبانت را به کام می‌چسپانی و جدا می‌کنی‌اش. بعد آب دهانت را با گل قورت می‌دهی.» ناشاد- ص ۴۲

زبان «گلیم‌باف» نسبت به دو رمان دیگر، زبان زنانه است و با این که فلسفی و اندیشه‌ورزانه نیست، ویژه‌گی‌های روایت داستانی را فراوان در خود دارد. گویش محلی هزاره‌گی در رمان اگر از یکسو ویژه‌گیی به شمار می‌رود، از سوی دیگر این گونه نبشتار به بنیادهای درست نویسی، زبان معیار و دستور زبان لطمه زده است و بدون شک به گسترش مخاطبان نیز آسیب جدی می‌رساند:

«راست موگفت؛ دختر باید گریه کنه. صدایش را باید زن‌ها بشنون. و گرنه گپ جور می‌کنن که البت دلش دخانه پدری‌اش بند نبوده. دختری که دآته و ننه خود دل بندی نداشته، چطور دشوی خود وفا کنه. لاکن دل مه داغ داشت. یک قوغ سرخ بود که روی دلم لول خورده دهر گوشه دلم داغ مانده بود. هر وقت یادم می‌آمد، تمام جانم را آتش می‌گرفت. از یاد مه مورفت، از یاد مردم نمو رفت.» گلیم‌باف- ص ۱۷

نویسنده توانسته است که بیشتر درون قهرمان و غریزه‌های او را بازتاب بدهد. پاتو قهرمان «گلیم‌باف» به شدت سنتی است، به همین دلیل خود را در ماجرا‌های پیش‌آمده مقصر می‌پندارد. دنیای پاتو، کوچک و محدود است. او در مورد چرایی و چونی جنگ نمی‌اندیشد؛ دنیای او بافتن گلیم یا نبافتن گلیم (ازدواج کردن یا ازدواج نکردن) و فکر زنان روستا نسبت به خودش است. همسان با «سنگ صبور»، «گلیم‌باف» نیز یک کلیشه جامعه افغانستانی را می‌شکند و به غریزه‌های جنسی زن اشاره می‌کند:

«لرزید سر تا پایم. دستش را که ماند روی سینه‌ام، چنان ملالم آمد که خود به خود پس زدم دستش را. بابر خِس خِس خندید. بی‌صدا خندید و باز دستش را آورد روی سینه‌ام. چنان هوار هوار که دستم از حرکت ماند. خیال کردم‌‌ رها شده‌ام میان دست‌های درشت او که یکیش به پشتم چسپیده بود و دست دیگرش نرم نرم می‌مالید بالای نافم را. آن قدر نرم که ملالم را پرانده بود. لاکن شرم و حیایی به دلم خانه کرده بود که چشمانم را ببندم. خوش نداشتم که با او چشم در چشم شوم. در آن لحظه، فقط هوس‌های دلم تازه می‌شد. از اینکه میان دست‌های درشت او مالیده می‌شدم. تمام وجودم کشیده می‌شد سوی بازو‌های او. صدایم حبس شده بود. چه می‌گفتم؟ آن‌چه دلم می‌خواست او کرده راهی بود. فقط مانده بود که ناز و ناله کنم. لاکن ناز و ناله هم رقم دارد از خود که مه بلد نبودم.» گلیم‌باف- ص ۷۶

«ناشاد» نیز اشاره‌های مختصر و پوشیده به خواسته‌های جنسی زنان که به گونه‌هایی روایت آن تابو است، می‌کند:

«... خودت را روی کاه‌ها ایلا می‌کنی. به پشت روی کاه‌ها دراز خواب می‌کنی. چرت می‌زنی کاش یک نفر می‌بود تا خودت را تسلیمش می‌کردی و او در بغلش پِچِقت می‌کرد.» ناشاد- ص ۶۷

قهرمان «ناشاد» که قهرمان ایستا و غیرفعال است، استقلال انجام دادن کاری و یا گرفتن تصمیمی را ندارد اما قهرمان «سنگ صبور» آزاد است او تصمیم می‌گیرد و آن را اعلام می‌کند. و این به دلیلی است که سنگینی حضور مرد بر شانه‌هایش سنگینی نمی‌کند، چون این اوست که رییس خانواده است و تصمیم می‌گیرد. مرد زمین‌گیر و بیهوش است؛ پس شجاعتی که زن دارد به دلیل نبود قدرت مذکر در حوزه خانواده است. جنگ از قهرمان «سنگ صبور» چیزی را گرفته و چیزی دیگری را داده است. چون قدرت مردانه خانواده توسط جنگ خرد شده، از سر ناگزیری حضور رییس زن در خانواده محقق گردیده است.

این شجاعت در پاتو و شاجان دیده نمی‌شود چون در حوزة قدرت مردانه گیر آمده‌اند. شاجان آن قدر حقیر است که حتا نمی‌تواند در برابر پدر و مادر سالخورده خویش اعتراض ولو اندک نماید.

حضور خدا و نیروی آسمانی در هر سه رمان برجسته است. قهرمانان «سنگ صبور» و «ناشاد» با ذکر نام‌های خداوند می‌خواهند دشواری‌ها را ساده ساخته خویشتن را آرام نمایند:

«بوبویت می‌گوید خوف که کردی ذکر بگوی. نام‌های خدا را بگوی. الستار بگوی. هزار مرتبه الستار بگوی.

الستار و یک... الستار و دو... الستار و سه... الستار و الستار الستار...

روزی هزار مرتبه بگوی الستار...

الستار می‌گویی... الستار و یک...» ناشاد- ص ۸۷

و شاجان صد‌ها بار این نام‌ها را تکرار می‌کند. قهرمان «سنگ صبور» با توصیه ملای محل، با ذکر نام‌های خداوند می‌خواهد شوهر را از اغما بیرون نماید. اما در این دو رمان، پرسش چالش برانگیزی نیز در برابر دین و مذهب مطرح می گردد. این پرسش به ویژه در "سنگ صبور"، حضور برجسته یی دارد. سنگ صبور، را میتوان نوعی واکنش در برابر مذهب زده گی نیز دانست.

اگر چیستی ادبیات محاکات واقعیت است، پس نویسنده‌گان این رمان‌ها فقط واقعیت‌ها را بازتاب داده‌اند، اما اگر می‌پذیریم که ادبیات آفرینش دوباره واقعیت است با آمیزه‌یی از بازتاب جهان درونی نویسنده، پس شخصیت‌هایی که در رمان‌های زن‌محور آفریده می‌شوند، باید رویکرد عدالت‌طلبانه داشته و پویا باشند حتا اگر در بندند. در این میان «سنگ صبور» با افراط و اغراق رمان شخصیت محور زنانه آفریده است. «گلیم‌باف»، ساده و متعارف است و شخصیت متعارفی را بازنمایی می‌کند و «ناشاد» که گاهی شبیه «سنگ صبور» و گاهی هم شبیه «گلیم‌باف» می‌گردد، ستم جنسیتی را به گونه‌یی مطرح می‌کند که بیشتر از این که نسبت به عاملان ستم تنفر ایجاد کند، شخصیت ایستا و مظلوم قهرمان سبب نفرت می‌گردد.

 یادداشت

سنگ صبور

زن جوان، در حین پرستاری از شوهر زخم خورده و در حال اغمای خود از زنده‌گی گذشته و حسرت‌ها و عسرت‌های آن سخن می‌گوید و گناهانی را که مرتکب شده است، نیز اعتراف می‌کند. او با ذکر نام‌های خداوند از خدا سلامت شوهر را می‌جوید. او شوهر را سنگ صبور خود می‌نامد و با بازگویی خواهش‌ها و گناه‌های خویش که سبب آن همین مرد بوده، خود را از عقده‌هایی که در دلش انبار شده است، خالی می‌سازد... در شهر جنگ جاریست...

گلیم‌باف

پاتو دختر جوان، مصروف بافتن گلیم جهیزیه خود است. با تمام شدن این گلیم او عروس می شود، اما دل و دستش برای بافتن پیش نمی‌رود. چون کسی که قرار است همسر او باشد مرد زن‌دار و نسبتهً مسنی است که پیش از این قرار بود برادر شوهر او باشد. او نامزد اول خود را با این که رابطه‌اش با او نیز بر اساس سنت (سرآلیش) شکل گرفته بود، پسندیده بود، مگر پس از کشته شدن نامزدش حالا بر اساس سنت دیگری باید با برادر شوهر زن‌دار خویش ازدواج کند، او همه‌اش از خدا می‌خواهد که این عروسی سر نگیرد و بعد هم... در پیرامون جنگ جاریست...

ناشاد

شاجان دختر جوان، سالهاست که توسط پدر سالخورده خویش به دلیل حضور طالبان در منطقه در زیر زمین خانه حبس شده است. او که محصور تاریکی و حشرات زیرخانه است، به گونه‌هایی به بیماری روانی مبتلا شده است و از ملال بی‌اندازه رنج می‌برد. او روز و شب بدون هیچ امیدی با خشونت‌های پدر و مادر و تنهایی رو‌به‌رو است... جنگ درجریان روایت خیلی ملموس نیست؛ اما آسیب‌های آن در هر سو مشاهده می‌گردند و احتمال جنگ دیگر هم است...

 

رویکرد‌ها:

سنگ صبور. عتیق رحیمی. مترجمان: مریم جوان، محدثه چراغی،...، تهران: انتشارات سخن‌گستر، بهار ۱۳۸۸

گلیم‌باف. تقی واحدی. کابل: انتشارات تاک، زمستان ۱۳۸۹

ناشاد. محمد حسین محمدی. کابل: انتشارات تاک، زمستان ۱۳۸۹