«به من بگو که ابابیل و سنگ پاره کجاست؟»

۴ حمل ۱۳۹۴

قتل وحشیانه فرخنده، بانوی جوان کابل‌نشین، نگرانی‌های جدی و اندوه و سوگواری عمومی‌ را به میان آورده است. در یک کشور جنگ‌زده که سی‌وپنج سال جنگ و بحران جان میلیون‌ها شهروندش را گرفته و تجربه‌های وحشتناکی از تجاوز بیگانگان تا جنگ‌های داخلی ساختارهایش را لرزانده است، اما، قتل وحشیانه یک دختر جوان به بهانه ارتداد و قرآن‌سوزی توسط جوانان و نوجوانان مکتب‌خوانده در مرکز شهر کابل و فقط یک کیلومتر دورتر از کاخ ریاست‌جمهوری و در برابر چشمان پولیس مسلح، از زشت‌ترین کنش‌ها در میان این همه فاجعه و از نوع بدترین‌های آن به شمار می‌رود.

حاشیه‌های درشت‌تر از متن این قضیه در آن‌جاست که مردم افغانستان یک‌باره متوجه شده‌اند که سیزده‌سال سخن گفتن از دموکراسی، آزادی بیان و رسانه‌های چاپی و تصویری و اجتماعی، تکنالوژی، مکتب، سیمینار و کنفرانس و آگاهی‌دهی‌های مدنی، که بنا می‌رفت نسل جوان افغان را متفاوت از آنچه در گذشته بود، تربیت کند، ناکام از آب در آمده است.

آنچه مایه نگرانی و دغدغه جدی است، واکنش و برخورد پر از خشونت وصف‌ناشدنی نسل جوان و سهم‌گیری آنان در قتل وحشیانه فرخنده است و از سوی دیگر لایه‌های زیرین این قتل وحشتناک به شدت ساختارهای اجتماعی، تربیتی و سیستم آموزشی افغانستان و نقش خانواده‌ها را در تربیت فرزندان‌شان زیر سوال می‌برد. قرائت نادرست از اسلام و آموزه‌های دینی، نابه‌سامانی‌های اقتصادی، اجتماعی، فقر، بی‌کاری و عدم مصروفیت‌های سالم، احترام نگذاشتن به همنوعان و ارزش ندادن به زنان و خشونت علیه آنان از عوامل ریشه‌ای این قضیه‌اند که باید بدان‌ها در فرصت‌های بعدی پرداخت.

کسانی‌که فرخنده را سنگ‌سار کردند و با چوب‌های بلند و مستحکم بدن نازکش را شکستند، جوانان مکتب‌رفته شهری و مجهز با تلیفون‌های هوشمند متصل به دهکده جهانی بودند. نسل جوانی که مردم افغانستان تصور داشتند منجی افغانستان خواهند شد، با افراطیت، تعصب، پیش‌داوری و جهل بی‌مانند و با اشاره یک ملا یا تعویذنویس تاریک‌اندیش به زندگی دختری پایان گذاشتند که خود معتقد به دین‌ و حجاب بود. جوانانی که با هیاهو و هلهله مرگ یک انسان را با قساوت و شقاوت برگزار کردند و در آن لحظه فقط در پی تفریح و ارضای خشونت و نمایش عقده‌های جنسی خویش بودند، در حقیقت نسل جوان افغانستان را تمثیل می‌کنند. آنان شکنجه کردن یک دختر را به‌عنوان یک صحنه بازی و مضحکه برگزار کرده‌، اقتدارمردانه خویش را در شهر نمایش دادند.

با این‌که نمی‌خواهم این قضیه دردناک را یک‌سویه و زنانه بسازم و بدون شک هر مردی هم در این موقعیت به سرنوشت فرخنده دچار می‌شد؛ ولی بی‌گمان نحوه به قتل رساندن و شکنجه کردن دژخیمان متفاوت می‌بود. اساسا حمله به یک مرد گویا مرتد این همه شور و هیجان میان جمعیت نمی‌آفرید. جنسیت فرخنده در نحوه عذاب دادنش نقش اساسی داشت. تمایل جمعیت به زن و اندام زنانه یک قربانی، آنان را بیشتر هار و وحشی ساخته بود تا مردانگی خود را در چارچوب احساسات مذهبی بازتاب دهند. مردم افغانستان این «رادمردی‌های» «مردان مردستان» را که در «یک پیرهن دو صد مرد پنهان» بودند، هرگز فراموش نخواهند کرد. مبادا!

احساسات مذهبی شاید آغازگر ماجرا بوده اما بعد از دقیقه‌هایی آنچه بیشتر این فاجعه را رقم زده است، مایه‌هایی از زن‌ستیزی، تمایل جنسی، اقتدارگرایی، میل به شکنجه و قهرمان‌بازی درآوردن جوان‌هایی بود که فقط شهروندان معمولی شهر کابل بودند و اتفاقا همین مایه هراس و نگرانی جدی است.

شوق برانگیخته‌شده از تماشای اندام باریک یک زن جوان که برای نخستین بار برای‌شان فراهم شده بود، گرفتن حجاب از تن او، لمس بدن او و در اختیار داشتن کامل او از فاکتورهای اساسی بر زمین انداختن فرخنده بود. آنچه جمعیت وحشی را برانگیخته بود، نه گویا قرآن‌سوزی و یا کفرگویی دختر جوان بل شوق تماشای زن و فرافگنی خشونت عمیق که در ساختارهای اجتماعی زیست آنان و در لایه‌های زندگی خصوصی‌شان حضور دارد، بود.

تفریح و مضحکه و ارضای خشونت درون، آن جمع را چنان وحشی و درنده ساخته بود که پیکر مرده و بی‌جان بانو فرخنده را زیر موتر کردند، سنگ‌های چندمنی بر سرش کوبیدند و در آخر سر آتشش زدند. به گمان غالب فرخنده هنگامی‌ که به آتش زده شد، مثل خواهرش ژاندارک قبل از سوختن مرده بود؛ اما این از قباحت جنایت وحشیانه اوباش‌های سر سرک (بگذارید چنین بنامم‌شان) چیزی نمی‌کاهد.

حالا پرسش اصلی این رخداد غم‌انگیز چنین مطرح می‌گردد که آیا شهروندان با تمسک به احساسات مذهبی حق قضاوت و برگزاری محاکمه سر سرکِ بدون قاضی و شاهد را دارند که شهروند دیگر را بنابر هر جرم حتا قرآن‌سوزی و کفرگویی، خودسرانه کیفر و مجازات دهند؟ آیا حکم ارتداد و تکفیر از سوی شهروندان صادر می‌گردد؟ شواهد و مدارک نشان می‌دهند که فرخنده هرگز قرآن‌ را آتش نزده بود؛ حتا اگر قرآن را هم آتش زده بود، کسی حق نداشت تا به او آسیب برساند. در کشوری که قانون، محکمه و قاضی وجود دارد، هر مجرمی‌ باید مراحل قانونی را طی کند. برگزاری محاکم صحرایی و مجازات خودسرانه در کشوری که سیزده سال است برای دموکراسی، آزادی و حاکمیت قانون کار و تلاش صورت می‌گیرد، تلنگری است به وجدان جمعی جامعه و اشاره‌ای است به ناکامی ‌هزاران پروژه آگاهی‌دهی، حقوق بشر و حقوق زن و تعلمیات مدنی.

اقتدار مذهبی عده‌ای از افراطیون، نیمچه‌ملا‌ها و کسانی‌که در حقیقت هیچ‌گونه آموزش علمی ‌و رسمی‌ در مورد دین ندارند و نادانی و جهل خویش را در زرورق‌های فتوا و استفاده ابزاری از احساسات مردم می‌پیچند، در دامن زدن احساسات مردم نقش اساسی دارد. بی‌گمان، استفاده ابزاری از دین برای این گروه، سودآور است و برای به دست آوردن منافع شخصی خود به هر کنش و واکنشی دست می‌زنند. هرگاه دولت در این قضیه، به مجریان این قضیه و همان ملا و مجاور زیارت مجازات لازم قایل نشود، امکان تکرار این فاجعه در ابعاد گسترده وجود دارد. بعد از این امنیت اجتماعی شهروندان با خطر جدی روبه‌رو خواهد بود و هر کس به خود حق می‌دهد تا برای تسویه حساب‌هایی که با فرد دیگر دارد از احساسات مذهبی مردم بهره ببرد. بازاندیشی دینی، آموزش اساسات دین مقدس اسلام توسط درس‌خواندگان و عالمان دین، مسخ و نفی خرافات که دین را به گروگان گرفته‌اند، باید در اولویت آجندای سیاست داخلی افغانستان قرار گیرد.

جنب دیگر این قضیه، سلامت روانی فرخنده، نحوه پوشش، دین‌داری و یا عدم دین‌داری اوست که در این چند روز در شبکه‌های اجتماعی به اشکال مختلف بحث شده‌ است. موضوع مهم به باور من، اصل احترام گذاشتن به حقوق شهروندی هر فرد است جدا از باورها و دیانت وی. دیده می‌شود که حجاب و نحوه پوشش زنان که همواره از زیربناهای تفکر جامعه افغانی بوده است، در این فاجعه به کمک فرخنده نشتافته است. او در حالی‌که حجاب کامل به تن داشت، نیز از خشم مردان نابه‌کار در امان نماند. غم‌انگیزتر آن‌که خانواده فرخنده در لحظات نخست که از شقاوت رفته بر دختر خود آگاهی ندارند، برای نجات دختر و خانواده، به دختر خود ناگزیر پرجسب بیمار روانی می‌زنند تا او را برای خود حفظ کنند. بی‌گمان فرخنده بانو از صحت و سلامت کامل روانی و دانش اسلامی‌ و امروزی برخوردار بود. با روانی خواندن فرخنده، روح او را نباید آزرد.

رفتار نابخردانه پولیس و بی‌تفاوتی آن‌ها در حفظ جان فرخنده، از مهم‌ترین جنبه‌های این رخداد غم‌انگیز است. پولیسی که باید حامی‌ و حافظ جان شهروندان باشد، با پیش‌داوری فرخنده را کافر دانسته و آنچه را که بر او می‌رفت، حقش دانست. اگر چنین نبود، باید با تمام توان و حتا به قیمت شلیک به پا و دست چند تن از مهاجمان از او محافظت می‌کرد و حتا اگر گناهکار هم بود، او را به مقامات قضایی تحویل می‌داد. حالا بگذریم که پولیس از چند شلیک ناقابل هوایی هم دریغ ورزیده و در «این ضیافت خونین» صدایی از ایشان برنخاسته است.

خشونت ساختاری در فضای پساجنگ شهر کابل، زن‌ستیزی و عقده‌های اعمال خشونت علیه زن، حضور پراقتدار ملاها و تعویذنویسان از آسیب‌هایی‌اند که باید جدا در آجندای اصلاحات دولت قرار گیرد. ویرانگری و خشونت در وجود نسل نو افغانستان زنگ خطری است که دولت، جامعه مدنی و رسانه‌ها به آن توجه جدی کنند. در نظام آموزشی افغانستان تساهل و هم‌پذیری، آشتی و صفا، احترام گذاشتن به عقاید مخالف، دیالوگ باید جاگزین کینه و نفرت ناشی از جنگ و بحران چند دهه، گردد.

فرخنده اکنون به یک صدای جمعی تبدیل شده است. صدایی که افغانستان را به‌سوی قرائت جدید و بازاندیشی دینی، حاکمیت قانون، احترام به مقررات دولت، احترام به زنان و مراعات اصول شهروندی فرا می‌خواند. این صدا را نباید نادیده گرفت.

پس‌نوشت: مواردی که در بین ناخنک قرار دارد، اقتباس از شعرهای استاد واصف باختری است.