سالهاست که نسرین را ندیده ام اما هرگاهی که برگ های زرد درختان را زیر پا می کنم او را به بیشتر به یاد می آورم. نسرین با مهربانی برگ ها را از زمین بر می داشت و می بوسید و بر برگ های تباه شده از جبر خزان اشک می ریخت.