بانویی که به روزگار (نه) گفت!
1323
مکتب ملالی 1 آن وقت ها (دهة 20) در اندرابی کابل موقعیت داشت. دانش آموزان این مکتب از خانواده های روشنفکر آن عصر بودند که با فرستادن دوشیزهگان شان در جامعة کوچک، بیسواد و به شدت سنتی کابل خطر کرده و بار سرگوشی های مردم را به جان خریده بودند. او نخستین دختر در خانوادة بزرگ نیمه اعیانی است که اجازة درس خواندن یافته بود و به مکتب ملالی می رفت.
دخترک صبح ها درحالی که چادری بر پای های کوچکش می پیچید، از کوچه های تنگ و مار پیچ (باغ نواب) می گذشت،حتا برف های سنگین زمستان کابل او را از رفتن باز نمی داشت. همصنفان او نیز، دختران کوچک، با عشق و هیجان ابجد خوانی می کردند تا جایی که سپیدی فردا در مقابل چشمان شان قد می کشید.
آموزش خانهگی در محضر برادر بزرگ خانواده که از نخبهگان و نویسندهگان همان وقت بود، سبب شد که روز های مکتب او از صنف چهار آغاز شود.
1331-1346
روز هایی هم درس استاد بیتاب را تلمذ کرد. استاد بیتاب خیلی عزیزش داشت، برایش شعری هم به این مضمون سروده بود:
خواهرم روح مجسم بی نظیر
در خوش اخلاقی به عالم بی نظیر
مادر گیتی یقین دارم ترا
زاده با اخلاق توام بی نظیر
بهترین زینت ز اخلاق نکو
بهر خود کردی فراهم بی نظیر
... خواهر حیرانی و شاگرد من
از ادب زانرو زنی دم بی نظیر (1335)
روز های پر هیجان و گاهی خسته کننده مکتب بالاخره تمام شد. او همچنان با بار چادری بر شانه ها در لیسه زرغونه تدریس را آغاز کرد.
بعد از تجربه ناکام شاه امان الله برای رفع حجاب، سردار محمد داوود خان صدراعظم افغانستان در سال 1341 خورشیدی به این مهم دست یازید. خوشبختانه در این سالها زمینه های اندکی برای پذیرش زنانی که نقاب از چهره بر گرفته بودند، به میان آمده بود. در جشن استقلال سال 1341 عده یی از خانم های دربار و شهری کابل حجاب از سر برداشتند. این روند به نام نهضت نسوان انکشاف یافت و خانم های تحصیل کرده اندک اندک به آن پیوستند.
او بعد از رفع حجاب چادری را از سر برداشت. روسری کوچکی بر سرش می بست، بایسکل خود را سوار می شد و مغرورانه سوار بر بایسکل از کوچه های تنگ مارپیچ سینة سنت ها و تابو ها را زخم می گذاشت. شهروندان کابل در آن سالها، آمادة پذیرش فرهنگ نو بودند. آن سالها کابل سرشار از محبت و همپذیری بود؛ آن سالها کابل، تنها از کابلیان ستوده بود.
او در این سالها در مکتب های عایشه درانی و آریانا نیز به تجربه تدریس و سرمعلمی ادامه داد. چه سالهایی بود؛ همه چشم ها سرشار از امید و آینده روشن و درخشان.
1346 – 1349
بار اول نبود که یک زن افغان به بیرون از کشور برای تحصیل می رفت؛ اما او نخستین بانویی از این سرزمین بود که دو کودک خود را باید تنها می گذاشت و با باری از اندوه دوری کودکانی را که یکی هنوز بیشتر از 40 روز نداشت، تحمل می کرد. غربت با این که بیمارش ساخته بود، تغییری در اراده اش نیاورد. دانشکده تعلیم و تربیه را در دانشگاه کوینزلند برزبن تمام کرد. او در برزبن استرالیا زن شناخته شده یی افغان بود که با جرات وجسارت در تمام برنامه های فرهنگی شرکت می کرد، سخنرانی می کرد؛ سفیری بود غیر مقیم و غیر رسمی که دولت و مردم افغانستان را معرفی می کرد و به منافع افغانستان و به برگشت دوباره خود می اندیشید. وقتی از هواپیما فرود آمد پسر و دخترش خود را در آغوش خاله و خانم ماما که بزرگ شان کرده بودند، پنهان ساختند و او با اندوه دریافته بود که به چه قیمت گزافی درس خوانده است.
1349- 1357
قبل از داوری در مورد هر فرد و هر رویداد وضعیت اجتماعی، اقتصادی و سیاسی پیرامون آنان را باید بررسی کرد. در آن سالها شمار زنانی که در بیرون از افغانستان درس خوانده بودند، به یکی از زبان های خارجی صحبت می کردند، نبشته های خود را تایپ می کردند و با اعتماد به نفس سخنرانی می کردند، به شمار انگشتان دست بود. او یکی از این شمار بود.
و در این سالها باز هم کار کرد؛ خانه ساخت؛ دو فرزند دیگر به دنیا آورد؛ مگر هیچ گاهی مادر سنتی نشد.
پس از برگشت، مدیریت لیسه مسلکی زنان را به عهده گرفت. در آن سالها مدیریت یک مکتب همانند مدیریت یک وزارت بود. او خردمندانه با همکاری و حمایت بانو صالحه فاروق اعتمادی که از زنان پیشگام و برجسته آن عصر و رییس د میرمنو تولنه بود، چرخ مکتب را به چرخش در می آورد.
در این سالها بارها و بارها در کنفرانس ها و سیمنار های بین المللی شرکت کرد و با ظاهر مدرن و دانش یک خانم مدرن از زن افغانستان سخن گفت. پیگیرانه کار کرد؛ اما دستاورد زنده گی او تنها این تجربه ها نیستند.
او پس از آموزش، تدریس و مدیریت یاد گرفت که در برابر هر چالش و دشواری (نه) بگوید. (هنر نه گفتن) بن مایه زنده گی هر مبارز و روشنگر است. برای (نه) گفتن باید خطر کرد و قربانی پرداخت.
او در این سالها با شعار (نه) در برابر تابو ها ایستاد. زنده گی خانواده گیش پر از ملال و زحمت بود. نخواست دیگر که کوله بار این زحمت و ملال را بر دوش بکشد. خیلی ملامت شد. دوستان و دشمنان یکسان ملامتش کردند. اما او با ارادة آهنین زنده گی تنها را با کودکانش که در این سالها شمار شان به چهار می رسید، آغاز کرد. کار، کوشش، پرورش کودکان و تنهایی ملال آور زنده گی بدون همسر.
1357- 1375
سالهایی که گرد سپید زنده گی بر سرش نشسته بود؛ سالهایی که جنگ و خانه جنگی و مهاجرت را تجربه کرد، سالهایی که فرزندانش یکی پی دیگر از او دور شدند. تندخو و پرخاشگر مثل همیشه با کوله بار (نه) در شانه زنده گی می کرد و در برابر هر واژه تبعیض آمیز، هر کنش نابرابر و هر ساختار نا به سامان می ایستاد. برای وکالت شورا نامزد شد. قهرمان مبارزه نشد؛ چون پول، حمایت حزبی، قومی و گروهی نداشت. تمام این سالها در لیسه عالی ملالی انگلیسی، تفسیر قران وادبیات دری درس داد.
1375- 1381
زنده گی در گرمای بی حیای پاکستان دل هر مهاجری را به درد می آورد. باید برای کشیدن زهر تلخ توهین بر زنان کار کرد و خاموش ننشست. این پاسخی بود برای طالبان که خواستند زنان را از متن جاری زنده گی دور سازند، عده یی مردند، عده یی مهاجر شدند، عده یی زخم ناسور تازیانه ها را بر بدن تحمل کردند واز ناگزیری دم نزدند و در زیر سایه بزرگواران! زنده گی را جویدند و درد کشیدند. او مهاجر شد و در شهر پیشاور به تدریس قران و زبان انگلیسی پرداخت. کورس افتتاح کرد. باری هم با دبورا الیس خبرنگار کانادایی به کمپ ها سر زد و از زنده گی زنان مهاجر افغان گزارش تهیه کرد. با حوصله مندی به برگردانی زبان خیمه نشینان پرداخت.
1381-1386
برگشت دوباره؛ به سرزمینی که در آن ریشه داشت. او در این سالها ناتوان شده بود؛ اما اندیشه و فکرش هنوز هم جوان بود، نمی توانست روز ها در خانه با نواسه های پر سر و صدای خود بماند. وقتی داکتر سید مخدوم رهین از او خواست که به وزرات اطلاعات و فرهنگ بپیوندد، پذیرفت. رییس شورای عالی مطبوعات وقتی با تن نحیف و گام های آهسته از زینه های ساختمان وزارت بالا می رفت تا به دفتر کار خود برسد، اعجاب جوانان را بر می انگیخت. هیچ چیز مانند کار در اجتماع برایش خوشایند نبود. او هموا ره این طور بوده است؛ از بودن در خانه و روزمره گی های آشپزخانه می هراسد. هیچ چیزی مانند آشپزخانه برایش نفرت بار نیست. از جاروب و دیگ فرار می کند. سیمای او هیچگاهی در چهارچوب زن سنتی نمی نماید. او همین طور است.
1387
سالهای زنده گی بی نظیر هوتکی، یک زن بی نظیر از افغانستان، چنین گذشته است.او از پنجره یک اتاقک چوبی از ویرجینای امریکا به بیرون می نگرد و می اندیشد: نخستین هایی که تجربه می کنند، شاید برترین نباشند؛ اما با خطر تجربه کردن بیگمان از برترین ها استند. دیدگاه های شرقی تنها گروه های ویژه یی از مردمان را بر مسند نخبه گان بر می نشانند و به نخستین ها توجه آنچنانی ندارند.
نخستین ها اشتباه می کنند، گاهی گام های شان سست می شود؛ اما یک چیز را هیچ کسی انکار نمی کند که برای بر انداختن هر تابویی ضربه های نخست کارآیی شگرفی دارند. او به سال نو می اندیشد، سالی که دوباره باید به افغانستان نزد نواسه های عزیزش برگردد و آنان را در آغوش بکشد.
1 مکتب ملالی، نخستین مکتب دوشیزهگان در شهر کابل، که در آن سالها به نام مستورات یاد می شد، در اندارابی کابل موقعیت داشت. این مکتب بعد از چند سالی به شهرنو کابل انتقال یافت و ملالی نامیده شد.
شهرنوش برای طرح دیدگاههای گوناگون در عرصه های اجتماع، ادبیات و فرهنگ بنیاد نهاده شده است.