همچون لکه های روی شیشه
تاريخ ادبيات گواه است كه مردان سيما هاي بارز و تابناك اين عرصه بوده و شاهكار هاي هنر وادبيات را نمود داده اند و زنان يا كار در خوري نكرده و يا هم در محراق توجه منتقدان و مبلغان قرار نگرفته اند و زنانه نويسي كه جريان تازه به پا خاسته است و به عنوان يك تيوري جديد ادبيات به گفتمان مسلط حوزه هاي ادبي تبديل نشده است.
جهان توسط مردان پرداخته شده و تجربه های زنان در آن دست کم گرفته شده اند. بن مایه های علوم اجتماعی را تجارب مردانه شکل داده اند و چگونه گی نگرش، پردازش و ارائه این مفاهیم در چهارچوب نظام مردانه بسط می یابند.
تنوع فرهنگی و نماد پردازی های ناهمگون در هر فرهنگ دیدگاه های متفاوتی را در مورد زنان به میان آورده است؛ اما فرودستی زنان تقریبا در غالب فرهنگ ها دارای بن مایه های همسان و جهان شمول است. این فرودستی در آفریده های هنری و ادبی هم تبارز یافته است. گاهی این تبارز به دلیل نشان دادن تفاوت ها و تبعیض های جنسی به منظور برجسته سازی نقاط ضعف چنین ساختار هاییست و گاهی به خاطر تشدید و تقویت روابط و پندار های مسلط و کلیشه یی نظام های پدرسالار بازتاب داده می شوند. در این جریان حتا نویسنده گانی که خود را حامی و مدافع حقوق زنان می دانند، ناخودآگاه با پیشداوری هایی زنان را خوار، حقیر و جنس دوم دانسته اند. در چنین آفریده هایی، لایة سطحی آفریده از زن و پندار هایش دفاع می کند ولی وقتی به لایه های اصلی و درونی آن با دید عمیق روانکاوانه نگاه می شود، هرگز چنین نیست. ناخودآگاه نویسنده که پر از ذهنیت ها و نگرش های پدرسالارانه است، در جاهایی ماهیت نخستین خود را می نماید.
در اين جستار سعي بر آن دارم كه سيماي زن و پردازش شخصيت او را در داستان هاي محمد حسين محمدي بررسي كنم.
محمد حسين محمدي، امروز از مطرح ترين داستان نويسان افغانستان است كه به صورت جدي و حرفه يي به داستان نويسي پرداخته است. او با اين كه مجموعه (پروانه ها و چادر های سفید) را در سال1378به نشر رسانده بود، پس از نشر انجير هاي سرخ مزار در جامعه ادبي ايران به صورت خيلي جدي مطرح گرديد و این كتاب جايزه هاي را از آن خود كرد.
نشر داستان هاي او در رسانه هاي افغانستان و نيز پخش كتاب انجير هاي سرخ مزار – گرچه به پيمانه كم و پراگنده- او را -حداقل در حوزه و تجمع هاي نويسنده گان- بنام و نامبردار ساخته است.
محمدی از نسل نويسنده گان جوان افغانستان است که با آفريده هاي خود از مرگ، غربت، جنگ و خشونت حكايت مي كنند. او از آواره گان این نسل است که فاجعه و وحشت را تجربه كرده است. داستان هاي او روايت هايي از جنگ هستند و يا هم به صورت غير مستقيم جنگ و وحشت را تداعي مي كنند.
در 14 داستان (انجیر های سرخ مزار)، چهار داستان (كنچني)، (انجير هاي سرخ مزار)، (پري دريايي)، (... و باران مي باريد)، با شخصيت هاي محوري زنان پرداخته شده است. در سایر داستان ها یا زنان حضور ندارند و یا هم حضور کمرنگ و حاشیه یی دارند. ماجرا های مردانه، فضای مردانه و خشونت بن مایه های اصلی داستان های محمدی استند. شاید هم به دلیلی که فاعلان جنگ در افغانستان مردان بوده اند و زنان تنها قربانی خشونت های ناشی از این جنگ ها هستند. آنان یا مورد تجاوز قرار می گیرند و یا شوهران و فرزندان شان را از دست می دهند و باقی عمر را با گریه و ناله از سر می گذرانند و یا هم اسیر دست مردان اند.
زنان داستان های محمدی در اجتماع فعالیت ندارند و محصور چارچوب خانه استند؛ برای تغییر سرنوشت خود تلاشی نمی کنند؛ منفعل استند و ستم مردانه را می پذیرند. این زنان مادران، معشوقه ها و همسران مردان استند و جزیی از هویت مردانة آنان به شمار می روند.
زن داستان های محمدی گاهی پریی میشود که میان خاطره های شیرین کودکی و جریان هراس آور زنده گی حال خود در نوسان است، گاهی مادر یک (شهید و جانباز) است که بعد سالها از مرگ پسرش با خبر می شود، گاهی دخترکیست که در بند مردان مسلح افتاده و از هراس بسیار در بازی دستان قوماندان به خود می لرزد؛ اما در هر جا این زنان حضور منفعلانه دارند.
" دخترک را دیدم که چطور در دست های قوماندان می لرزید." ص 95/ انجیر های سرخ مزار
در داستان های (مرده گان)، (عبدل بیتل آمده بود این جا بمیرد!)، ( فاتیا)، (دشت لیلی)، (شب مه)، ( سگ ها تا صبح می جفند)، ( طعمه)، ( کبک مست)، (ما را هم می کشند) تمامی شخصیت ها مردان هستند. در داستان مرده گان تنها یکبار واژه زن و مفهوم زنانه گی نمودار می شود:
" رفتیم تا به زنهای مان وقتی که شب پهلوی شان خواب کردیم آرام آرام و باخوف قصه کنیم..." ( انجیر های سرخ مزار/ ص 16)
در بافت ساختاری جامعه افغانستان، مردان خشونت را بخشی از هویت جنسیتی خود می دانند، زنان قربانیان این خشونت هویتی ساختار های مردانه استند. خشونت رفتاری مردان داستان های محمدی در تمام داستان هایش و به ویژه در جاهایی بیشتر رنگ می گیرد که شخصیت ها به آرامی در مورد جنایت های خود صحبت می کنند و احساس گناهی ندارند. در (شب باد و باران)، تک گویی های درونی مردی که جنازة برادر را به دوش دارد و در (مرده گان) وقتی مرد قاتل از کشته شده ها گپ می زند، هیچ رگه یی از نادمی و پشیمانی را نمود نمی دهد و اگر هم راویان ناراحت اند به دلیلیست که در اجرای جنایات خود از شیوه های کارآیی که آنان را به پیروزی می رساند، بهره نجسته اند.
آشفته گی زنده گی عمومی، مدرنیزه شدن زنده گی، خود باخته گی و احساس پوچی و بیهوده گی در داستان های محمدی دیده نمی شوند. چون شخصیت های داستان های او سنتی و سنت زده اند و از دنیای نوستالژیک آدم های مدرن که غرق آشفته گی های روانی خود اند، بی خبر اند. میتوان گفت که داستان های محمدی نمونه هایی خوبی از ادبیات جنگ به شمار می روند
آشکار صحبت کردن از روابط جنسی، بازتاب احساس لذت جنسی زنان در ادبیات و هنر جوامع اسلامی و به ویژه افغانستان نمود نیافته است. محمدی با جسارت و جرات چیز هایی از این دنیای ممنوع را برای خواننده گان می گوید.
مهمترین و بارز ترین داستانی که بوی زنانه دارد و از پندار های زنانه سخن گفته و بیگمان بوی و فضای زنانه دارد، داستان )کنچنی( است. کنچنی بیان پورنوگرافیک و اروتیک ندارد؛ ریالیزمی است که در آن بیان روابط جنسی الزامی شده و بن مایه های ریالیستیک داستان را می سازد.
از دیدگاه من، پردازش این داستان در فضا و هوای ادبیات افغانستان که همواره در فضای مردانه گام گذاشته و سرپوش گذاری روی احساسات جنسی را جز اخلاق نویسنده گی دانسته است، خطر کردن نویسنده و داخل شدن در حوزه ممنوع است.
(کنچنی) داستان زنیست که فقر و جنگ او را مجبور می سازد تا فاحشه خود خواسته یی باشد برای به دست آوردن پول؛ اما از سوی دیگر این خانم با یادآوری (فلاش بک) نوجوانی هایش و بروز تمایلات جنسیش در آن آوان دختری را نمود می دهد که شدیداً تمایل به جنس مخالف دارد تا جایی که با یک پسر بچه کوچک هم خود را ارضا می سازد. در اینجاست که قدرت شگرف محمدی، را در بازتاب احساسات جنس مخالف میتوان دید. او چنان در قالب زن داخل می شود که هرگز احساس نمی شود که نویسنده از جنس مخالف است.
تابوی نجس دانستن زن به ویژه هنگام عادت ماهانه و بعد از زایش- که نماد های زنانه گی اند- و نزدیک نشدن او به اجسام و اشیای مقدس در اکثر فرهنگ ها رواج داشته است. در (از یاد رفتن) این نجس دانستن و دوری از زنان خیلی خوب احساس می شود. سید میرک شاه با همسر خود یکجا غذا نمی خورد با دختر خود در یک اتاق به سر نمی برد و گپ زدن با او را ننگ بزرگی می داند.
(از ياد رفتن)، داستان درازيست كه یک شخصیت محوری مرد دارد. دو زن پرداخته شده در (از ياد رفتن) تنها براي تكميل داستان يك روز زنده گي سيد ميرك شاه آغا، تصوير شده اند.
در (از یاد رفتن) زنان سهمی ندارند و یا حداقل مهم پنداشته نمی شوند تا دربارة شخصیت آنان، نیاز ها، کنش و واکنش هایشان سخنی رانده شود. محمدی یک روز از زنده گی سید میرک شاه آغا را روایت می کند. این یک روز که بازتابی از انجماد، رکود و وحشت دوران طالبان است جریانی را نمایش می دهد، که در آن از زن و کنش هایش در متن داستان خبری نیست و آنان در حاشیه هایی این متن پر از خشونت قرار گرفته اند. دختر سید میرک شاه نزد او چیزی بیشتر از حشرات زیر خانه یی که او سپیدی روز ها را در آن تاریک می سازد، نیست.
سید میرک شاه آغا تیپ یک مرد افغان است زن و دختر او هم تیپ هایی از زنان افغانستان اند که هويتي از خود ندارند و چهره هاي جانبي اند که میتوان آنان را همچون لکه هایی که روی شیشه ها نمودار شوند با یک حرکت دست پاک کرد بدون آن که در چونی و چیستی شیشه تغییری بیاید.
زن در اندیشه های مردان جنگ، ابزاری برای رفع نیاز های جنسی است. در پندار های سید میرک شاه آغا که مرد جنگی نیست وقتی به کمپیر خود نگاه می کند، ابزاری برای راحت سازی محیط خانه و وقتی به دختر جوان خود می بیند، مایه یی برای ننگ و شرم ابدی است. سید میرک شاه آغا به خاطر خواهش کوچک شنیدن به رادیو ساعت ها فکر می کند و راه می پیماید اما برای اندوه و دلتنگی دخترش حتا لحظه یی فکر نمی کند. او به غم و اندوه زن باور ندارد، دختر او یا دختر دیگران باید همان طور باشند: در زیر زمینی تاریک و نم آلود بدون حس اندوه و دلتنگی.
ژوزفین دانون یکی از منتقدان عصر حاضر می گوید: " در ادبیاتی که مردان می نویسند، زنان عمدتاً غیر تلقی می شوند؛ و به عبارت دیگر زنان اشیایی هستند که میزان اهمیت شان بستگی به این دارد که تا چه حد اهداف شخصیت اصلی مرد را محقق می کنند و یا آن اهداف را دست کم میگیرند. چنین ادبیاتی از دیدگاه زنان، بیگانه محسوب می شود زیرا هویت ذاتی آنان را انکار می کند." (گفتمان نقد، ص 146)
پردازش اما، در این داستان به صورت آگاهانه زنان به حاشیه کشیده را به حاشیه می کشد. محمدی متن دراز شعاری در مورد دختر به بند کشیده و کمپیر تسلیم شده به جریان زنده گی ارائه نمی کند تا خواننده با خوانش این داستان نقش حاشیه یی زنان را بیشتر از پیش درک کند.
دختر آفتاب و ديو سياه، داستاني براي كودكان است. اين افسانه كه رگه هايي از افسانه هاي فولكور مردم را با خود دارد، نيز با نماد هایي جنگ همراهست. اين داستان بدون شك زن محور ترين آفريدة محمدي است.
شهر تاريك كه مردمان آن سالهاست آفتاب را نديده اند، در حسرت سبزه، هواي معتدل، نسيم بهاري، شگفتن و رويش گلها و سبزه ها استند. آفتاب با دست هاي بزرگ ديو سياه پنهان شده است. ژرف انديشي محمدي و گونه هاي پردازش و نگرش او به افسانه هاي فولكوريك كاملاً متفاوت است. با اين كه در اين افسانه هم دختري(نماد زند ه گي صلح و عشق) با ديو سياه (نماد مرگ، انجماد و جنگ) در تقابل با هم قرار مي گيرند. در اين داستان زنده گي با زنان آغاز مي شود. اين مادركلان ها هستند كه افسانة آفتاب را نسل به نسل حفظ كرده و مژدة ظهور دختر آفتاب را از ياد نبرده اند. آنان افسانه رهايي آفتاب را از چنگال ديو سياه به دست دختر آفتاب تكرار مي كنند. در حقيقت با همين تكرار هاست كه زنده گي در شهر جريان دارد و مردم با باد و توفان سرد، زمستان يخ و نبودن سبزه و گرما مي زيند. تکرار در این افسانه با زنان تداوم می یابد و این نظریه را بیشتر استوار می سازد که حافظه جمعي جامعه توسط زنان حفظ مي گردد.
محمدي در اين افسانه زايش دختر را كه در باور ها و سنت هاي مردمان افغانستان خبر خوشايندي تلقي نمي شود، با رهايي آفتاب از ديو سياه پيوند زده است. تولد دختر خبر خوشي در اين شهر به شمار مي رود؛ چون باور هاي آنان بر اينست كه روزي روزگاري دختري تولد مي شود كه به جنگ سياهي ها مي رود و شيشه عمر ديو سياه را مي شكند. اين شهر، شهر زنان است. پيرزني كه هر چند بعد در افسانه ظاهر مي شود، بشارتگر، رهنما و مهربان است. هموست كه مژده تولد دختر آفتاب را به همه داده سايه وار او را تعقيب مي كند تا مبادا سايه يي از نامهرباني برسرش اوفتد و دختر آفتاب نداند یا فراموش کند كه منجي شهر است. چون مردمان فراموشکارند. دختر آفتاب وقتي به جواني مي رسد، مردم ديگر، رهايي و روشني را از ياد برده و فراموش كرده اند كه اين دختر موطلايي زيبا همانيست كه نور و روشني را به ايشان به ارمغان خواهد آورد. اما پيرزن چون پير دانا مراقب است كه مريدش خود و وظيفه خود را فراموش نكند. او دختر آفتاب را رهنمایی می کند تا به جنگ ديو برود و با خوانش لالايي او را به خواب بسپارد.
خاله پيرزن او را در بغلش گرفت و گفت :" دختر نازنين من، موطلايي من! اين كار را فقط يك نفر مي تواند انجام بدهد. آن هم يك دختر، يك دختر..." (دختر آفتاب و دیو سیاه/ص 22)
نويسنده گان در پردازش افسانه ها بيشتر مجال مي يابند تا انديشه ها و پندار هاي خود را به مخاطبان انتقال بدهند. افسانه هاي فولکوريك در افغانستان به تابو هايي تبديل شده اند كه در آن تغيير در روابط نهفته انسان ها پذیرفته نمی شود. دختران كمر باريك، زيبا ولی ناتوان در چنگال ديو هاي شرارت پيشه قرار گرفته، تواناييی در تغيير سرنوشت خود ندارند. اين دختران در بند و اسارت، توسط پسران نجات مي يابند و بعد سرنوشت محتوم آنان هم همين است كه چار و ناچار به عقد نجات دهنده خود دربيايند و با تولد فرزندي سرنوشت شان به پایان می رسد چون گویا زنان وقتی وظيفه خود را در اجتماع كه به دست آوردن شوهر و زايش فرزندان است انجام دادند، ديگر گپي براي گفتن ندارند!
با دریغ که زنان بیشترینه ناقل نظام پدر سالار به نسل بعدی استند و نظام مفهومی و ساختار پدرسالارانه را حفظ می کنند. آنان زمینه هایی را فراهم می آورند که در آن مردان به آسوده گی بیشتری برسند و قدرت خود را بیشتر از بیش استوار و گسترده بسازند. زن در اینجا به عنوان هماهنگ کنندة روابط مردان با محیط کار شان، با خانواده و با سایر رابطه های اجتماعی است. هر چه زنان بیشتر به تقویت این روابط می پردازند به همان اندازه تسلیم پذیری و سر سپرده گی خود را به ساختار های پدرسالار ابراز می دارند و قدرت مردانه را تحکیم می بخشند. زن برای نظامی که او را سرکوب می کند، هماهنگی ایجاد می کند و در نتیجه این نظام پایاتر می شود.
افسانه ها، كليشه هاي روابط زنان و مردان و تقسيم بندي كار هاي را قوام بيشتر مي بخشد. افسانه ها توسط زنان به عنوان بخشي از نيروي محافظ نظام پدرسالار عمل مي كنند و دختران را با سرنوشت از قبل تعيين شده شان آشنا مي سازند. ننه دختر آفتاب هم همین كار را به عنوان گوشه يي از وظيفه مقدس خود انجام مي دهد و مي خواهد كه دخترش در خانه با او باشد در كار هاي خانه كمك برساند و دست به خطر نزند و به راه هاي ناشناخته نرود و با آدم هاي ناشناخته هم صحبت نشود. دختر آفتاب به كمك خاله پيرزن اين كليشه را مي شكند و به كاري كه به تعبير مردمان، مردانه است دست مي يازد و آفتاب را از سایة دست هاي ديو سياه که مانع رسیدن نور آفتاب به زمین می شوند، نجات مي دهد.
وقتي افسانه هايی از اين دست كه نيرو، اعتماد به نفس، توانمندي، قدرت تصميم گيري و شیوه هاي مبارزه زنان را بازتاب می دهد، به گوش كودكان مرز و بوم جامعه پدرسالاري برسد، تغييري را در لايه هاي در هم پيچيده اجتماع انساني به ميان خواهد آورد.
چگونه گي مبارزه دختر آفتاب با ديو متفاوت از مبارزه شاهزاده گان و شخصيت هاي مرد در افسانه هاست. در افسانه ها همواره مردان اند كه براي نجات دختران به جنگ ديو مي شتابند؛ در (دختر آفتاب و ديو سياه) دختر شجاعانه به جنگ ديو رفته با ترانه خواني ديو را آرام مي سازد. ترانه خوانی دختر آفتاب همسان با قصه گویی شهرزاد هزار و یکشب است. او سلاحي ديگر جز آواز، پايداري و استواري در این مبارزه ندارد. یقیین و باوری که پیرزن به عنوان مرشد به دختر می دهد، او را پیروز می سازد.
در سراسر افسانه نامي از پدر دختر آفتاب و يا نقش او در پرورش دختر ديده نمي شود. بعد از تولد دختر، پدر یکسره در متن افسانه ناپديد است، دختر آفتاب تمام دغدغه هاي خود را با مادر در ميان مي گذارد.
آفتاب در اين افسانه از جنس زنان است و (آفتاب خانم) نام دارد و نمادي براي عشق، زنده گي، گرما، باروري و مهربانيست. این پيام زیباییست در تقابل و تعارض با مردانه سازی خدا، پیامبر، رودخانه، دریا، آفتاب و مهتاب و...
دختر آفتاب عناصر طبيعت را با خود همراه مي سازد. این همراهی نیز الگویی است برای نزدیکی ذات زنان با طبیعت.
محمد حسین محمدی نویسندة زنانه نویس نیست؛ اما او از شمار روشنگران و روشنفکرانیست که با آفریده های خود بر ساختار های اجتماعی، سیاسی و اقتصادی زمان خود اعتراض می کند و این ساختار ها همان هایی اند که در بنیان و ساخت آنها زنان سهمی ندارند.
رویکرد ها:
o پروانه ها و چادر های سفید. محمد حسین محمدی. تهران: مرکز فرهنگی نویسنده گان افغانستان، 1378
o دختر آفتاب و ديو سياه. محمد حسين محمدي. تصوير گر: محمد رضا لواساني. تهران: كانون پرورش فكري كودكان و نوجوانان، 1384
o گفتمان نقد. حسین پاینده. تهران: نشر روزنگار، 1382
o از یاد رفتن. محمد حسین محمدی.تهران: نشر چشمه، بهار 1386
o انجیر های سرخ مزار. محمد حسین محمدی. تهران: نشر چشمه، چاپ اول، زمستان 1383
شهرنوش برای طرح دیدگاههای گوناگون در عرصه های اجتماع، ادبیات و فرهنگ بنیاد نهاده شده است.