اعتراف می کنم که در چند ماه اخیر تمرکز روانی مناسب و حوصله لازم را ندارم تا به همه ابعاد یک موضوع بپردازم. شاید بپرسید پس چرا می نویسی؟ خوب خیلی پاسخ روشن ندارم؛ اما می دانم که کم یا زیاد، خوب یا بد باید بنویسم و دیدگاه خود را ارائه بدارم. غرض از این اعتراف عاجزانه این است که من خود متوجه کاستی ها در نبشته های خودم استم و بیشتر از هر کس دیگر بدانها واقفم.

طور مثال من باید در یادداشت "آن سوی وحشت؛ اعتراف صادقانه" بر برداشت نادرست جناب حمید نیلوفر در مورد طرز پوشش و گرایش های زنانه و تعبیرهای گونه گون که در پژوهش های علمی در مورد همجنس گرایان و ایزکان وجود دارند، اشاره می کردم یا حداقل موضوع را صریح تر بیان می کردم و یا متوجه شدم که قلم به صورت فوری  از انبار های متراکم ذهن الهام می گیرد؛ چنان چه چند بار از جناب نیلوفر به نام (مرد) یاد کرده ام.

من با تمام آنانی که مسایل را کاملا  سیاه و یا کاملا سپید می پندارند، مخالفم. نمی شود با تولیدات  مادی یا معنوی بشر و کنش ها و واکنش های آنان، صد در صد مخالف بود و یا برعکس.

این سری خاطرات نیز گپ های خوب و ناخوبی دارد.

گپ اول

من با تمام دیدگاه ها و کلیت روایت جناب نیلوفر موافق نیستم. در تشریحات ایشان برداشت نادرستی حاکم است که گویا پوشیدن لباس به اصطلاح زنانه و آراستن صورت  نوعی غریزه زنانه است و ظاهرا مردانی که خود را بیشتر زن حس می کنند، به صورت غریزی و طبیعی به بازی های دخترانه، گوشه نشینی و خانه نشینی، لباس های زنانه و آراستن متمایل اند.

در اینجا من ادعای بحث علمی با مراجعه با متن های معتبر را ندارم؛ تنها می خواهم بگویم که تنها حداقل تجربه های شخصی من برایم این حقیقت رامسلم کرده  که تمام این گرایش های ظاهرا زنانه زاده تربیت، آموزش و آموزه های پیرامون است.

به تاریخ مراجعه کنید؛ تمام دوره های تاریخی متاثر از طرز تفکر، سیاست، اقتصاد، دوران خویش اند. زیبایی شناختی نیز کاملا بر اساسات فرهنگی یک تمدن استوار است. زشت و زیبا شمردن، محصول تحول و تبدل اندیشه و حافظه  فردی و جمعی و کنش های ارتباطی افراد یک ملت است.

 آراستن و پیراستن و پوشش های گونه گون ریشه های به شدت طبقاتی هم دارند. سلطنت های متعدد کشور های اروپایی را از سده های 12 تا 19 بنگرید. به امپراتوری های شرقی از خاور دور تا شرق نزدیک نگاه بیندازید.  با پژوهش بر عادات اجتماعی و پوشش ها در ادوار مختلف میتوان دقیقا به این داوری رسید که لباس زنانه و مردانه و آراستن و پیراستن به ویژه گی ها، شاخصه ها و ممیزات و درونمایه یک تمدن اعم از تفکر، محصولات دینی،اجتماعی، سیاسی و اقتصادی و اقلیم بسته گی دارد، نه به امیال و غریزه های درونی انسان ها برای بازتاب حس زنانه گی یا مردانه گی. آن چه در در پیوند به غریزه انسان میتوان شناسایی کرد تنها ریشه در حس زیبایی شناختی انسان و کوشش او برای محبوب واقع شدن دارد با هر ابزار وهر راه ممکن.

کلیشه هایی را برای زنان شمردن  و کلیشه های را برای مردان شمردن، محصول آموزه های فرهنگی، سیاسی، اجتماعی، دینی، اقتصادی و گفتمان فرهنگی- اجتماعی  رایج بر جوامع است. طبیعت و غریزه انسان با اکثر چهارچوب هایی که برایش در سده ها تراشیده شده اند، همخوانی ندارد

من ده ها بانو را می شناسم که از وسایل آرایش، چهره های تصنعی و لباس های که امروز به نام زنانه موسوم اند، دوری می جویند و ده ها آقا را می شناسم که به رنگ های به اصطلاح زنانه، انواع وسایل آرایشی و لباس های به اصطلاح زنانه تمایل دارند در حالی که این افراد در گرایش های جنسی خود معتارف اند و ظاهر ایشان به هیچ عنوانی بازتابی از درون و کنش های جنسی ایشان نیست.

جنس های مخالف در صدد جلب توجه، عشق و همدردی همدیگر اند. حالا یکی از راه های رسیدن به این آرمان از طریق لباس، کنش ها و واکنش ها و هرچه دلپذیر تر بودن میسر می گردد و این در حالیست که دلپذیر تر بودن هم با ارائه یک سلسله  بازنمایه های صوری ممکن است. به دلیل توافقات کلی و حافظه جمعی جوامع که شاخصه های را برای زن و مرد بیان کرده اند، بدون شک میتوان فاکتور های دیگری را نیز در این راستا -چون صفت (شجاعت) برای مرد و صفت ( باحیا) برای زن- جستجو کرد.

حداقل دانستنی های اندک من، در مورد همجنس گرایان و ایزکان در افغانستان و کشور های همسایه مرا به این باور رسانده است که ایزکان برای ارسال پیام جنسی از نمایه های صوری استفاده کرده اند. اما این پیام ها هیچگاهی رنگ غریزی نداشته است تنها آموزه های رایج جامعه ایشان را وادار کرده است که به صورت ناآگاهانه از این آموزه ها برای رسیدن به مطلوب جنسی خود وام بگیرند. در غرب که قوام فکری بیشتری ملموس است،همجنس گرایان و ایزکان نیاز حتمی به تغییر پوشش خود ندارند و اگر هم به این کار دست می زنند به خاطریست که خود را در لباس های جدید بیشتر راحت حس می کنند نه این که حس زنانه گی یا مردانه گی کامل دست می یابند.

گپ دوم

 روسپی گری متفاوت از همجنس بازی است و به هیچ عنوان نمیتوان ایزک بودن و یا همجنس گرایی را دلیلی بر  روسپی گری دانست.

داشتن بیشتر از یک شریک جنسی در یک وقت را اگر نتوان بیماری تلقی کرد حداقل نمیتوان دلیلی برای پذیرش آن هم داشت. جناب نیلوفر با صراحت و صداقت تمام از داشتن چند شریک جنسی در یک وقت، حرف می زند. من نیلوفر را که هویت جنسی خود را آشکار می سازد و هراسی از این تابو شکنی ندارد و حق جنسی و موقعیت اجتماعی گروه هایی از دست خود را فریاد می زند، می ستایم. و درست  همین تابو شکنی است؛ اما روسپی گری او را نمیتوانم بپذیرم. من کسی را که  به خاطر اطفای غریزه جنسی و گشودن عقده های جنسی خود بدون عشق و پیوند عاطفی به هر بستری فرو می رود، انسان کوچکی می بینم.

گپ دوم من برای دفاع از عنوانی است که برای نبشتار خود قایل شده بودم. من معمولا در مورد عنوان ها وسواس دارم و به دقت فکر می کنم.  با آقای سخیداد هاتف هم همباورم که نباید با ادبیات و زبان موجب شد که  اختناق و استبداد ساختاری و فکری در جامعه قوام بیشتر یابد.

گپ سوم

 نظر به فهم من، همجنس گرایان و ایزکان از یک گروه نیستند؛  اما هر دو گروه، قربانی ستم ساختاری جامعه که آمیزه یی از ستم دینی و ستم اجتماعی است، اند.  در فضای فکری افغانستان بیشترینه هم جنس گرایی را معادل تجاوز بر کودکان خردسال دانسته اند که به این موضوع جناب نیلوفر نیز اشاره کرده است. هم جنس گرایی ربطی بر تجاوز بر پسر بچه های کمسال ندارد. کودکان اعم از دختر و پسر ممکن ابژه جنسی زنان و مردان منحرف استفاده جو و شرارت خو واقع گردند. (چندی قبل من گزارشی را برگردان کرده بودم که حکایت از تجاوز و سواستفاده جنسی زنان از کودک دختران داشت).

پژوهش و بررسی بیشتر  روی این مفاهیم سبب می گردد  تا گفتمان متمرکز در این راستا شکل گرفته و از نگاه حقوقی هم حق و هم موقعیت این گروه ها در بین اقشار مشخص شود.

گپ چارم

 هنوز هم بدین باورم که نیلوفر با این خاطرات خویش صدای اقلیت خاموشی را که   از هراس مسخره شدن، طردشدن و نفرت و انزجار مردم خود را پنهان داشته و ناگزیر به تظاهر بوده اند، شجاعانه فریاد زده است. او نه تنها برای دفاع از هویت خود، بل برای هزاران تن دیگر همچون او که صبورانه نفس می کشند و خود را نفی می کنند، به کنش  قهرمانانه یی دست زده است.

گپ پنجم

مثل همیشه عذر تقصیرات است. فرصت بازخوانی و بازنگری ندارم؛ بعد از یک سفر خسته کن وناراحت کننده،  به بسیار عجله این یادداشت را نبشتم و همین حالا هم روی صفحه می گذارمش.