"تو هیچ گپ نزن"؛ در متن ادبیات جنگ
جنگ مصیبت بزرگیست و ادبیات یکی از راوی های این مصیبت است که بر عکس تاریخ و خبرنگاری مخاطب را وادار به پرسمان، نقدورزی و داوری می سازد. از این رو ادبیات جنگ با تاریخ و با روان آدمیان ارتباط تنگانگ دارد. ادبیات جنگ، تاریخی به پیشینة جنگ ها دارد. جنگ سوژه و دغدغه نویسنده گان معروفی چون تولستوی، ارنست همینگوی، برتولت برشت، مارگیت میچل، مارگریت دوراس، کلود سیمون، ژان ژیرودو، میخاییل شولوخف، ارنست یونگر، اشتفان تسوایگ، توماس مان، گونتر گراس و دیگران بوده است و این سلسله تا امروز دوام دارد؛ چون گویا جنگ های روی زمین را پایانی نیست.
یکی از ویژه گی های ادبیات جنگ امتداد خط افقی و عمودی آن در حافظه تاریخی یک کشور است. نسل های بعد نیز از آسیب های فزیکی و روانی جنگ در امان نیستند. گاهی هم نسلی تاوان و تقاص نسل گذشته را می دهد. از ماجرای هولوکاست نزدیک به هفت دهه می گذرد؛ اما هوز هم میتوان به حاشیه ها و پیامد های آن و همچنان داوری های نسل نو در قبال آن پرداخت.مثال می زنم؛ در ادبیات ضد جنگی (آلمان پس از جنگ)، (کتاب خوان) آفریده برنارد اشلینگ، یکی از رمان های خوبیست که علاوه بر کنکاش در گذشته، نوعی بصیرت و بینایی جدیدی را ایجاد کرده پرسش های تفکر برانگیزی را برای نسل نو مطرح می سازد: مجرم کی است؟ کی چقدر مقصر است؟ آیا فرایند عدالت انتقالی خیلی سختگیرانه بوده است یا بر عکس؟ و چگونه ممکن است آلمان این لکه ننگ را از پیشانی خود بزداید؟ و از همه مهمتر در این کتاب به وجدان تاریخی و حافظه جمعی آلمانی ها اشاره شده است که چگونه تا امروز سختگیرانه خود را نقد کرده در عین حال برخورد نقادانه دیگران را نیز می پذیرند.(2)
ادبیات مقاومت در افغانستان در ساله های 60 و 70 به اوج خود رسید؛ اما بعد از سال های 70 این جریان تغییر شکل داد و با عقب گرد از شعار ها و آرمان گرایی ها، به پیامد های منفی از جنگ رو کرد. نویسنده گانی که در آن سال ها با شور و حرارت از این جناح و یا آن جناح دفاع می کردند و ادبیات را در خدمت ایدیولوژی های خود قرار داده برج عاج نویسنده گانی را که به گونه یی میانه روی را حفظ کرده و یا هم بی طرف بودند به سنگ می بستند، بعد از دهه 70 آهسته آهسته شور و عشق حمله و ضد حمله را کنار گذاشتند و خود هم به گونه هایی به خط میانه داخل شدند؛ درست زمانی که هویت های قومی جاگزین هویت های ایدیولوژیک گردید. آنانی که به غربت رفتند با نوستالوژی در گیر شدند و امید گم کرده گان بعد از ختم جنگ سرد، هم با رویکرد فلسفی کافکایی و سارتری پوچی و بیهوده گی و یاس و حرمان را بیشترینه بازتاب دادند؛ تا جایی که امروز ادبیات داستانی افغانستان پر از سیاهی و یاس است. و بالاخره تکلیف نسل پسین ادبیات داستانی افغانستان، که ذایقه های متفاوت اجتماعی و تفاوت های گرایشی هزاره دوم را تجربه می کند، با رویداد های دو دهه اخیر و جریان امروز یکسره روشن است. تجربه های پسین ادبیات جنگ افغانستان نشان می دهد که (تم دفاع) از کسی یا چیزی در آن برجسته نیست. این رویکرد ریشه عمیق در رویداد های دو دهه اخیر دارد.
مجموعة جدید داستان های کوتاه محمد حسین محمدی داستان نویس جوان افغانستان به نام ( تو هیچ گپ نزن) با 9 داستان کوتاه در پاییز سال 1388 در تهران به نشر رسیده است. این مجموعه همچون اکثر داستان های محمدی از متن و حول و حوش جنگ و پسا جنگ روایت می کند. محور داستان های (آواز شن)، (تو هیچ گپ نزن)، (هشت نفر بودیم ما که پای نداشتیم)، (پروانه ها و چادر های سپید)، (مزه آفتاب) و (وطن) جنگ است.
مهمترین داستان این بخش (هشت نفر بودیم ما که پای نداشتیم) است. محمدی تجربه نبشتن چنین روایاتی را از زبان شخص اول در مجموعه های قبلی خود نیز داشته است. در ادبیات داستانی افغانستان، محمدی نخستین کسی است که از زاویه دید شخص اول زشتی و پلشتی را روایت می کند. – من غیر از محمدی از کسی دیگر چنین داستانی نخوانده ام- شخص اول جمع با آرامش و خونسردی مثل این که گیلاس آبی را می نوشند از آدم کشی و پتیاره گی و پلشتی منش و کنش خود صحبت می کنند؛ اما همان قدری که (ما)ی داستان خون سرد و به دور از عذاب وجدان است، در خواننده حس نفرت چندش آوری نسبت به آنان ایجاد می گردد. جنگ اخلاق انسان ها را تغییر می دهد. ارنست همینگوی در رمان (زنگ ها برای کی به صدا در می آیند) این فاکت را به خوبی تشریح کرده است که جنگ ضد ارزش ها را می آفریند و آدم های بدبختی که خود قربانی جنگ استند، در داد و ستد معاملات جنگ آهسته آهسته به مجرمان قهاری مبدل می شوند که بدی و نفرت را می پراگنند و با عقده گشایی به کشتار و خون ریزی دست می زنند. این هشت نفر جنگنده معتادی که یک پای خود را در جنگ از دست داده اند و پای دیگر شان هم به دلیل نقشه شیطانی (قوماندان گل)قطع شده است، نمونه های چنین افرادی اند. در اندیشه های آنان چیزی جز کشتار، تجاوز و نفرت وجود ندارد. ایشان گاهی با یک دیگر خود را ارضا می سازند و بعد هم با نوجوانی که به تازه گی پا های خود را از دست داده و هنوز زخم های بریده گی پاهایش التیام نیافته است. این هشت بی پا هنگامی که متوجه می شوند که جوان در اثر تجاوز های پیهم شان و خونریزی زخم ها مرده است، نقادانه! فکر می کنند که طور شاید و باید از نوجوان بی ریش شان استفاده نکرده اند همان طوری که میتوان از ابزار خوب مواظبت کرد. این داستان مانند سایر داستان های محمدی محتوا مدار نیست؛ زبان و تکنیک به عنوان اجزای جدا ناپذیر شاخصه های کار محمدی نیز در آن پر رنگ اند. (هشت نفر بودیم ما که پای نداشتیم) خواننده را وا می دارد که زار زار بر اخلاق گم شده در ورای جنگ و مصیبت هایی که به مردم بی دفاع رفته است، بگرید و نفرت عمیقی نسبت به همه جنگ سالاران سه دهه گذشته حس کند. به باور من گزینش زوایه دید شخص اول مفرد یا جمع برای چنین روایت هایی از اوج های کار محمدی است:
" صبا صبح وقت که نشئه گی مان پریده بود،دیدیم بدن های ما پر خون است و بعد که به سراغ بچه گگ رفته بودیم، دیدیم زخم های پانسمان شده اش سر،باز کرده و تمام خون جانش رفته و ما که نشئه بوده ایم هیچ خبر نشده ایم. همه به تن سفید و خالی از خون بچه گگ می دیدیم، حیران مانده بودیم که چی کارش کنیم و فقط همان طور با جگرخونی بین ریش های مان را می خاراندیم، حوصله کندن قبر را هم نداشتیم و از این که زود از دستش داده بودیم، همه گی خفه بودیم. و پسان تر، از همان بالا به سوی گورستان لولش دادیم، همان طور که دانه های کمسایی را روی زمین لول می دادیم." ص 46
خلاف باور عده یی ویژه گی ادبیات جنگ تنها انتقال پیام و گزارش داستانی رویداد ها نیست. زبان، تکنیک و ساختار و چگونه گی انتقال پیام در آن خیلی مهم است. و خلاف این فاکت که گویا ادبیات جنگ بیشترینه به محتوا می پردازد و به تکنیک ها و فرم توجه بایسته ندارد، حسین محمدی به تکنیک های داستانی و نوآوری های زبانی اهمیت ویژه می دهد. داستان (آواز شن) نیز با زوایة دید شخص اول و محتوای تقریبا همسان نبشته شده است. داستان ( تو هیچ گپ نزن) تک گویی ها زن هراسانیست که با ترس و لرز خیابان ها را زیر پا کرده تا از خانواده خود خبری بگیرد. با این که در این داستان محمدی از تکنیک زیبایی استفاده کرده ، در آفریدن فضای داستانی خوب موفق نشده است.
جنگ در افغانستان، سوژه اصلی زنده گی و دغدغه همه گان بوده است. از صحبت های خصوصی و خانواده گی تا فضای عمومی و اجتماع. زنده گی تمام افغان ها به گونه هایی با جنگ گره خورده است. تجربه های شخصی محمد حسین محمدی از جنگ، یکی از مصالح کار اوست و بر معنا یابی بیشتر داستان هایش می افزاید.
محمدی دلیل پرداختن به جنگ را در داستان های خود را چنین توضیح می دهد:" من نميتوانم از دغدغه ذهنيام بگريزم. دغدغه من اين است و مسائل امروز افغانستان هم به اين جنگها ربط پيدا ميکند. اگر بخواهيم به مساله امروز نگاهي بکنيم و دلايلاش را کالبدشکافي کنيم، ناچار هستيم اين جنگ را واکاوي کنيم. امروز جامعهي افغانستان با مسائلي درگير است که از جنگ ناشي شده. ديگر اينکه براي حل اين مسائل بايد جنگ قوميتي و مذهبي و نژادي که در افغانستان بود بررسي شود. در ادبيات افغانستان کمتر به اين مسائل پرداخته شده، واگر پرداخته شده، يا خيلي مستقيم بوده يا بسيار شعاري، و به لحاظ ادبيت متن ارزش چنداني نداشته است. ادبيات داستاني ميتواند بهگونهاي عميقتر به اين مسائل بپردازد و آنها را به مردم نشان بدهد تا به آنها بينديشند. فکر بکنند چرا چنين اتفاقاتي افتاده است. " (نقل از وبلاگ محمدی)
یکی از آسیب های ادبیات جنگ شتابزده گی پرداختن به رویداد ها و شعار دادن و حکم کردن است. خوب ها یک کنار ایستاده اند و بد ها کنار دیگر. اما محمدی اصلا شتابزده نیست؛ و با شتاب زده گی گزارش نمی دهد و دنیا را به سیاه و سپید تقسیم نمی کند. چون تم اساسی ادبیات امروز داوری مخاطبان است نه نویسنده گان. به گفته تیودور آدرنو، رمان بسیاری از وظایف خود را به رسانه ها واگذار کرده است؛ پس رمان باید به چیزی تمرکز کند که رسانه ها نمی توانند به آن بپردازند. بناً ادبیات ناب هم به مسایلی تمرکز می کند که رسانه ها نمی توانند آن را بازتاب دهند و یا چون اساسا رسانه ها با عموم مردم سروکار دارند، ممکن نیست از زبان و شگرد های ادبی بهره بگیرند.
(کبک مست)، داستانیست که حاکمیت فرهنگ جنگ و درمانده گی ناشی از آن را بازتاب می دهد و پر از نماد هاست. کبک در حقیقت آیینه پیرمرد در جنگ باخته است؛ مردی که پسر جوانش از جنگ برنگشته است و شاید هم به همین دلیل در آرزوی قدرت و برنده شدن است که با مفهوم و واژه قوماندان در متن تجلی می یابد. پاک باخته یی که اوج زاویه نگاهش به زنده گی قبرستان است و کبک خود را که بهانه یی برای زنده ماندنش و ابراز امیال و عقده هایش است، میان قبر های نو و کهنه گردش می دهد. جنگ، فرسایش، تنهایی، شکست، حسرت و حرمان، فقر، رقابت، قدرت طلبی و دور باطل در این داستان نمود دارند:
"این کار همه روزه تکرار می شود. پیرمرد هر روز، صبح وقت، می آید به قبرستانی، کبکش را چکر می دهد. باز نفسش می سوزد. بعد می رود به کافی؛ ولی هیچ وقت چایش را نمی خورد. انتظار می کشد تا کبکش خواندن کند و او خوش خوش چایش را بخورد و تا شب می نشیند. چایش بیخی یخ می شود؛ ولی کبکش خواندن نمی کند. وشب، باز در دنیا کوچک و دود زده اش در سرای قدیمی، گم می شود و تا صبح همانجا می ماند." ص 24
در فضای دو داستان دیگر، (رانا) و (چلی) جنگ وجود ندارد. در (چلی) مناسبات اجتماعی- سنتی در دهکده ها، محدودیت، اختناق، فضای بسته و محرومیت های جنسی به تصویر کشیده شده است. خشونت و محرومیت دریک دهکده تمام عیار سنتی با نوجوانانی که در کودکی به شدت و خشونت تنبیه شده اند، برای ارضای شان با حیوانات آمیزش می کنند و در عین حال کنجکاو استند تا از اسرار جنسی ملا امام مسجد دهکده که مرد مقدس و مذهبی! است، سر در بیاورند:
"صبا صبح، خبر شدیم که ملای مام گریخته و رفته است. چلی اش همان طور که زنگ به پاهایش بسته بوده، مانده بود. به مسجد رفته بودیم و چلی را با زنگ های بسته شده در پاهایش دیده بودیم که روی خاک نشسته بود و به طرف ما خنده می کرد." ص 95
این داستان نمادیست برای تظاهر، ریا و دغل بازی در تفکر سنتی جامعه؛ بازتاب هرزه گی و ریای کسانی که چون به خلوت می روند آن کار دیگر می کنند. و قال مساله در اینست که رهبری و امامت چونین کسانی از سوی مردم با پرسش مواجه نمی گردد. پسر بچه هایی هم که راوی این داستان اند، شیطانک های پرورش یافته در همین سیستم آموزشی و پرورشی اند که غالباً پیوسته گی چنین نظامی را در آینده حفظ خواهند کرد.
یکی از ویژه گی های دیگر در داستان های محمدی بررسی روان کاوانه شخصیت ها با امیال جنسی شان در فضای خط کشی شده و محدود است. او این مساله را مستقیم و غیر مستقیم مطرح می کند و گاهی هم با شجاعت از خط تابو های جامعة سنتی افغانستان قدم آن سو تر می نهد بدون این که ادبیت ادبیات را فدای شعار های مد روز ساخته داستان های عامه پسند از نوع بین المللی بنویسد.
اما آن چه که به عنوان چالشی در برابر محمدی مطرح می گردد اینست که آیا او به همین روال ادامه خواهد داد؟ در (تو هیچ گپ نزن) فضا های داستانی مجموعة (انجیر های سرخ مزار) و ( از یاد رفتن) تکرار گردیده اند. کسانی که خواننده گان دایمی داستان های محمدی اند، نوعی تسلسل فکری، تکنیکی و محتوایی را در داستان هایش حس می کنند که اگر برای کوتاه مدت نوعی برتری شمرده می شد در دراز مدت به ملال و یکنواختی تبدیل خواهد شد.
حاشیه ها:
1. نباید تفاوت های را که میان ادبیات حماسی غرب و شرق وجود دارد از یاد برد. به گفته نوروتوپ فرای در حماسه های غرب شکست و مرگ دشمن هم تراژیک است.
2. چند روز قبل یک دوست نارویژی که همسر آلمانی دارد برایم قصه کرد که روزی در مکتب دو طفل کوچکش را همصنفان شان، به نام مجرمان هولوکاست به بازی خود راه نداده بودند.
رویکردها:
1. تو هیچ گپ نزن. محمد حسین محمدی. مجموعة داستان، تهران: نشر چشمه، پاییز 1388
2. انجیر های سرخ مزار. وبلاگ محمد حسین محمدی. http://anjirha.blogfa.com
شهرنوش برای طرح دیدگاههای گوناگون در عرصه های اجتماع، ادبیات و فرهنگ بنیاد نهاده شده است.